- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از روزمـرگـی نوشـت هایـم» ثبت شده است

اینروزها منم و پُر شدن از خواب های ِمتفاوت. هر چه که دوست داشته باشم یا انروز درگیرش باشم را خواب میبینم جدیداً :) مثلا یک شب خواب دیدم شهاب حسینی ِعزیز ِ جان مریض است . و حالش اصلاً خوب نیست. تا صبح داشتم دلداری ِ روحی َش میدادم !! بعد یک شب تا صبحم را بامارسلــّوی برزیلیدر برزیل و اماکن ِ باستانی ِ ان گذارنده بودم! و بعدترمارسلوبا موهای فرفری َش عاشقم شده بود!! یک شب تا صبح را دراستخریکه قرار است برای اموزش شنا در ان ثبت نام کنم ، شنا کرده بودم و با مربی َم دعوایم شده بود! یک شب تا صبح دیگر سر ِ انتخاب طرح ِ فرش برای بافتن بامادرمدرگیر شده بودم!! یا حتی یک شب هم خواب ِ "تـــو"ی ابی - قرمز َم را دیده بودم... این خواب را از همه بیشتر دوست داشتم.تــورا ازشهابهم بیشتر دوست داشتم! یا حتی بیشتر از موهای فرفریِمارسلوی برزیلی. یا بیشتر از طرح های انتخاب شده ی فرش.. یا حتی بیشتر از تمام لذت هایی که در شنا کردن در ان استخر تمیز برده بودم..تــورا از همه ی انها بیشتر دوست داشتم چون آبی - قرمز بودی. چون ، مدام سورپزایزم میکردی.. چهره ی خیلی خاص یا خیلی جذاب مثلشهابنداشتی اما قدت انقدری بلند بود که بتواندمن را درونِ خود مچاله کند.. چهره ای معمولی اما مهربان داشتی.. هیکلت هم ارنولدی نبود اما آنقدریوسعتداشت کهمن را در ان بفشاری.. صدایت مثل رپرهای مورد علاقه ام انقدری کلفت ُ پر خش نبود. اما یک خش جذاب داشت کهدوستت دارمگفتن هایت را زیباتر کند.قد تمام دنیاها.قدّ تمام دنیامیدانی یعنی چه؟ یعنی وقتی بغلم کنی و در گوشم بگویی "دوستت دارم " وقتی محکم در بغلت بفشاری َم وبگویی محدوده ی تو همین جاست. همین ابعاد چند در چند اغوشم...مندر خواب همه چیز داشتم.تــورا داشتم.. توی ابی - قرمزی که تمام دنیایم باشد را داشتم..دیگر چه میخواستم؟ من تمامخواب های خوب دنیارا در کنار ِتــوداشتم .. اصلاً کابوس یعنی خوابــی کهتــورا نداشته باشد... و من هر شب بیتــوکابوس میبینم.. حتّی اگر در ان خوابشهاب ِ جانباشد ...

خوابی کهتــورا نداشته باشد که خواب نیست.کابوساست.. هوم؟

راستی ، در خوابمانموهایمهم تا زیر کمرم بود... این یک نشانه است . نیستبابالنگدراز ِ ابی - قرمزم؟

منخودم را در کنار ِتـــودر خواب داشتم.. با یکلباس خواب حریری ِ قرمز.خوشبختیبیشتر از این؟!

(:

~ مرا از تمام این خوابهای ِ بی "تـو"یی بیرون بکش.. تمام خوابهایم کابوس است..


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۰۵:۲۱
عرفانه میم

امتحان داده بودم امده بودم خانه.. دیروز را میگویم . بعد گذشته بود و ساعت، 4 و نیم شده بود. کتابم را برداشته بودم رفته بودم داخل ِ اتاقم تا برای امتحانِ فردایش کمی هم که شده بخوانم.. شروع کرده بودم.. کمی که گذشتهــ بود صدایِماماناز اشپرخانه امده بود که "چای سبز میخوری دم کنم؟"و شنیده بود"حتما" .. کمی که گذشته بود و ساعت ، 5 را نشان میداد ، باز صدایمامانامده بود که "بیا ببین هوا رو" و من خونسرد و یواش یواش سمتِ پنجره رفته بودم و گفته بودم"مگه چه خبر شده؟" و در همان لحظه با چهره ی سیاه و قرمز و قهوه ایِ اسمان مواجه شده بودم ، و وحشت زده رفته بودم اشپرخانه و گفته بودم"میترسم.. من از این هوا میترسم.."کمی که گذشته بود و طوفان ها شدید شده بود ، بیشتر ترسیده بودم.. برق رفته بود و من در تاریکی کتاب را رویِ میز رها کرده بودم.. و صدایِمامانرا شنیده بودم که با لبخند بهچایدعوتم میکرد.. رفته بودم و بیشتر از صحنه ی دیدن کنده شدنِ درختان وحشت کرده بودم.. بدونِ انکه چیزی گفته باشم ، بعد از چای مامان مرا بهبافتن ِ موهایمدعوت کرده بود.. تا حواسم پرت شود.. با ذوق کش خوشرنگِزردمرا پیدا کرده بودم.. دامن پر از گلم را بالا زده بودم و نشستهــ بودم .... و او شروع به بافتن کرده بود..و من هم سعی کرده بودم ترسم را قورت دهم!.. در همان حین به او گفتهــ بودم که این هوا مرا میترساند.. گفته بودم این هوا مرا یادخشم خدامی اندازد.. گفته بودم و گفته بودم و او فقط سکوت کرده بود و در اخر.. گفته بود "شاید خیلی بد شده ایم.." همین که جمله اش منعقد شده بود برق ها امده بود.. و طوفان ارام گرفته بود..خدامهربان تر از این حرف ها بود.. :) دلم میگرفت..خیلی هم میگرفت..اگر چهره ی طهرانم سیاه و قرمز و قهوه ای میماند..

 × نگران تر ِ مردم ِ زیر این طوفان بودم.. و درخت های سبز بهاری.. گفته بودم کهخردادمپر داداست..نگفته بودم؟


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۰
عرفانه میم

مثل همیشه شب قبل ـشپدرمامده بود دم درب ِ اتاق و گفته بود "کوک کن ساعت موبایلتوها .. فردا میخوای زود بری باز خواب نمونی.."و من هیچ جوابی نداده بودم و فقط سرم را تکان داده بودم و گفته بود" بخواب.. دیر وقته"و شنیده بود "میخوام کتاب بخونم..."چیزی نگفته بود ، میدانست فایده ندارد کل کل کردن .. و رفته بود.. من کتاب ِ محبوبم را برداشته بودم و شروع کرده بودم به خواندن... یک شده بود ، دو شده بود .. با موهایم بازی میکردم .. برادرم خواب بود.. کتاب را بستم . چراغ را خاموش کردم .. مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم . همچنان داشتم با موهایم بازی میکردم. نمیدانم چرا ان شب انقـدر بیشتر از همیشهلطیفشده بودند.. از لای دستانم مدام سرم میخوردند.. و مرا از افکارم بیرون میکشیدند.. به خودم که امدم دیدم ساعت سه و نیمه و من همچنان غرق ِافکارمشده ام.. باید پنج و نیم صبح بیدار میشدم . یاد حرف بابا افتادم" باز خواب نمونی.."و سعی کردم به زور خودم را بخوابانم.. چهار بود که خوابم برد .. پنج و نیم ساعت زنگ زد .. ساکت ـش کردم خوابیدم .. ده دقیقه به شش پدرم دم درب اتاق صدایم میزد.. پریدم! وای باز دیرم شده بود.. باز خواب مانده بودم.. پدرم چیزی نگفت.. با خونسردی گفتم " الان حاضر میشم.."لباس هایم را پوشیدم.. یک چیزی در دهانم گذاشتم و در همان حین داشتم کیف پول و موبایلم را چک میکردم.. که به پدرم گفتم" بریم.." و برای مادرم دست تکان دادم.. دیرم شده بود.. پدرم به رویم نیاورد.. روبروی ایستگاه پیاده ام کرد ورفت.. منتظر اتوبوس شدم.. اتوبوس دیرتر امد.. خونسردتر از همیشه هندزفری را داخل گوشم فرو کردم و "عادت" هلن را پلی کردم.. اصلا به متن ـش هم گوش نمیدادم.. سرم را تکیه دادم به پنجره ی اتوبوس.. ساعتم را نگاه کردم.. دیرم شده بود.. به تندرو نمیرسیدم.. با این حال حساب کردم و دویدم.. فقط دویدم..

 

در قطار نشستم.. و حرکت کرد. از اخرین نفراتی بودم که با توجه به بی خوابی دیشبش به تندرو میرسید!! ، باز هندزفری را در گوشم فرو کردم و این بارابیداشت میخواند.. سرم را به پنجره تکیه دادم و به "هیچ" فکر کردم..به زن ِ روبرویی که زل زده بود به چشمانم و هرازچندگاهی چیزی میگفت.." هوا چقدر کثیفه. نه؟ " " شما دانشجویی؟" " هر روز این مسیر رو میری میای..؟" جوابش را داده بودم و باز در همان افکار نامرتب و پراکنده غرق بودم که صدای ان زن در قطار پیچید "ایستگاه گلشهر - مسافرین محترم ایستگاه پایانی میباشد.. .."نگذاشتم حرفش تمام شود. از قطار بیرون زدم و زیر لب  ادامه ی حرفش را زمزمه کردم"لطفاً قطار را ترک نمایید"..و ریز به خودم خندیدم.. بعدتر خوب که به خودم امدم دیدم سر کلاسم .. استاد داشت اسمم را صدا میزد... و سعی میکرد مرا از افکارم بیرون بکشد..

موفق شده بود؟نمیدانم..

 

http://s5.picofile.com/file/8114126426/girl_books_mood_hd_wallpaper.jpg

 

                                                                                            دخــت ــجــوزا - 14/12/92

                                                                                              

×دلم، یک دل ِ سیرارامش میخواهد ..

نه که اینروزها خوب نباشم.. هستم اما دل ِ متلاطمم ارامشی خاص را طلب میکند ..

از ان ارامش هایی که جنسشان خیلی خوب است .. مرغوب است و تا چند روز اثرش باقی  ـست :)

 


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۲
عرفانه میم

فکر هایم از اینجا شروع شد که امروز زل زده بودم به روبرو ، از قضا یک دختر ُ پسرهم ان روبرو بودند .. سرشان در گوش هم بود و یواش پچ پچ میکردند ُ میخندیدند .. گاهی هم اتفاقی نگاه هایمان به هم برخورد میکرد و هر کداممان سعی میکردیم یک طوری جلوه بدهیم که انگار اصلا هم به هم نگاه نکردیم..

 مثلا به نام ایستگاه نگاه میکردیم :) .

"ولیعصـر" .

و باز هم انها حرف میزنند ُ من هم سعی میکردم که خودم را با گوشی اَم سرگرم کنم که نکند بازنگاه هایمان به هم برخورد کند .. . کسی چه میداند ؟! من عاشق ِ آن ژست ـشان شده بودم ، که مثلا ان پسر یک طوری دور دختر را گرفته بود که میخواست به همه بفهماند آن دختر با تمام عشوه ها و ناز و اداهای ِ خاصـّش مال ِ خود خود ِ اوست ..

گویی درحصار مالکیت ـش خفه اَش کرده بود با یک حالت ِ خاص آن هم در داخل مترو ..

وکسی چه میداند که منظورش را به خوبی رسانده بود به اطرافیان ؟!

اصلا ادم دلش میخواست از حسشان عکس بگیرد ..

 

فکرم را از انها میگیرم و می آورم سمت ِتو.

تویی که نمیدانم اصلا هستی یا نه . نمیدانم اصلا خدا "تو"یی برای ِ من کنار گذاشته است یا نه..

و واقعا هم اگر کسی بتواند من ِبد قلقِ دست نیافتنی را بدست بیاورد ، بس هنر کرده ـَست .

داشتم فکر میکردم که مثلا با تو در یک جای خالی ِ خیلی بی ربط ، و سر یک موضوع خیلی ساده اشنا میشوم ..

من بحث میکنم ، تو بحث میکنی ..

و بعد خیلی الکی الکی با هم اشنا میشویم ُ تو مال من میشوی ُ

از فردایش هر کاری من دوس داشته باشم میکنی مثلا همیشه ته ریش میگذاری . .

من هم

خیلی الکی الکی تر ، عاشقت میشوم !

میشود به همین سادگی بیایی ؟!

باور کن ،عشق به همین سادگی ـست ، کسی انطرف نشسته ـست ، سرش را از روی میز بلند میکند ُ توعاشقش میشوی ..

 

بعد که آمدی ، خودمان میرویم ، داخل مترو پچ پچ میکنیم میخندیم ،

کمی انطرف دختری به ما زل بزند ..

و نگـآه هایمان به هم برخورد کند ....

و او نگـاهش را بدوزد به نام ایستگاه :

"ولی ـعصر"

انگار که رازی نهفته در این ولیعصر لعنتی ،

هر کس به انجا میرسد .. "دل داده" برمیگردد ..

 

آری ، یک تویی باید باشد ، آن هم در عصر هوا کردن ِبالـُن های رنگی..

که من سرم را بیاورم بالا ،

و خیلی الکی ، عاشقم شود !

آری ، باید " تو " یی باشد ، اینقدر شاعرانه ..

باید "تو"یی باشد

دقیقا مثل همین اهنگ ساکت ِ رستاک" خاص " :

Click

                                                                                                                دخت ِ جـوزا - 11/04/92

+ پیشنهاد ِ جدید من : فیلـمـ ِ " "گذشتـ ه" اصغر فرهادی .. حتمـا ببنید ..

 + فردا ، وبم دو ساله میشود .. وب ِ کوچکم !دوست ـت دارم ، تولدت مبارک :*

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۶:۳۴
عرفانه میم
MeLoDiC