- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

یادت میماند اینبار را هم،

 که باز

لحظه لحظه ی  خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـان را

بی "تو" بو میکشیدم ؟

آیکُن های اِمیلی

 یادت میماند چقدر بی "تو" بودن مزه اش تلخ است؟

مثل همان بادام تلخی که اشتباهی میرود لای مینای دندان هایت گیر میکند و وقتی میخواهی

به دادش برسی

دیگر تمام ریه ات هم،

 مزه ی ان تلخی را گرفته و هی اب میخوری .. اما فایده ای ندارد .

وخیال بودنت مثل

همان قندیست که مادربزرگ

به دستم میدهد و میگوید"بخور .. بذار مزه ـش بپره.. "

و

خیال گرفتن دستهایتمثل

همان لبخندیست که بعد از خوردن قند

بر لبم نقش میبندد ..

تو اصلا همـان حس خوب "گوش دادن "دست منو بگیر" ِبابک رهنماهستی ..

همان حس عالی بعد گوش دادن"دوست ـت دارم" های مدام بابک جهان بخش هستی ،

تو مزه ی همان فنجان های کمر باریک خانه ی دایی ام را میدهی .

حس چشمهایت

که نمیدانم به چ رنگ نقاشی اش کرده ،

همـان حس عالی  دراز کشیدن زیر یک دوش ولرم بعد از یک روز

خسته کننده ـست ..

 

 

تو را من لای تاریخ گم کردم لای ورق های تا خورده ی

سوخته ی کتاب تاریخ  دوم دبیرستانم

که در آنهخامنشیان

به شدت پر رنگ بودند ..

من تو را لای دیوارهای تخت جمشید،

کنار نقش و نگار های چهل ستون 

گوشه ی چهار باغ

انتهای باغ ارم،

داخل حمام فین

کنج عالی قاپو،درست همان جایی که من ان گوشه ارام  صدای میزنم و تو

این گوشه بلند میشنوی ، و اما

من

تو  و حس خودم را به تو رآ اینبار دقیقا در اهنگ "حس تاری ـــــــخ" پیدا کردم ..

دقیقا زمانی که صدای رضا یزدانی

سی و پنج بار در گوشم پلی شد ..

و من هر بار بیشتر تو را حس میکردم ..

و بلندتر با او فریاد میزدم که "مرمـــــــت کن منـــــو از نـو ، .. "

 نصف متن های اهنگ را به خودم

میگیرم از زبان تو 

و نصفش را به تو نسبت میدهم ،

از زبان خودَم

اصلا انگـآرمن ُ تو راقاچکرده اند ُ

گذاشته اند درون حس این اهنگ،

انقدر که طعمش بوی حس من ُ تو را میدهد ..

اصلا از آن روز که تو رآ در این اهنگ پیدا کردم هی زوم ـش میکنم .. میبوسمش

انگآر بوی تو را میدهد ..

تو در آن موج میزنی با همه ی وجود نداشتنت حتـی!!

 

انگـار چشمان ِ به خیال من ، قهوه ای ات در آن

اهنگ به من خیره شده اند و دست از سر انحنای موهایم برنمیدارند ..

آیکُن های اِمیلی 

تو کیستی

که من اینگونه بی تو بیتابم ..؟

 

من تو رو توی تاریخ گم کردم و توی تاریخ پیدا میکنم.. ،

خودمو میندازم توی یک ساعت زمان

پرت میکنم به عقب ، یا حتی به جلـو

پیدات میکنم دستتو میگیرم میارمت اینجا ، همینجا پیش خودم،

که

اینبـآر

با هم بو بکشیم

لحظه به لحظه ی خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـآن را  ....

 

که دستات توی دستای من شکوفه بزنه

بهش برسیم

بعد با هممیوه آشوبچینیم ـو بخوریم ..

توی همون کافه ی دو نفره تو تراس .... زیر بارون!

در حالی که اون کت قهوه ایت رودوشمـ ه ..

و فنجوی چای تو دستم ..

 

 

 

+ مخاطب این پست : "او خیالم.

پرحس نوشتمش ..

 و در اخر

 لینک اهنگ حس تاریخ  :

Click

:)

با حس این پست گوش ـش بده ..



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
عرفانه میم

درست زیر همیندرخت هلـو،

که شکوفه هایش تازه سر به در آورده اند

نشسته بودیم ..

چای برایش دم میکردم

ردایی روی دوشم می انداخت .. ،

سیباورده بود برایم سوغاتی

از همان درخت ممنوعه

برایش حافظ میخواندم

لذت میبرد

قهقهه میزد ... ،

آیکُن های اِمیلی

خوابم میبرد بالشتی ازستاره می گذاشت زیر سرم ،

از من مراقبت میکرد .

تنها کسی که بود که "عشق"ـش بی منت و صادق بود با تمام وجود ،

نفس هایش زندگی بود ..

می آمد درست مینشست کنارم ،

از کارهای ان روز ادم هایش میگفت ،

از نجواهایشان از زخمهایشان .. از همه ی همه ی کارهایی که

که در طول روز میدید از انهـا

از همان بالا را

برایم باذوق تعریف میکرد به تمام گفته هایش گوش میدادم

میگفت از ادم هایی که یک روزدوستـش بودند و مخلصانه برایش

بودند با تمام وجود و با یک حرکت

خطا رفته اند و تا اخر عمر به تباهی،

میگفت هر چه کمکشان کردم نه دیدند نه شنیدند ،

ب اینجای قصه که میرسید دردش میگرفت

سیگارطلب میکرد ..

و باز ادامه میداد ..

از "همه " و " همه " میگفت

چقدرذوقهایش را برای شنیدن دوست داشتم ..

تنها کسی بود که "همه چیز" داشت ..

" همه چیـــــــــز "

کامـل ..

 

تنها بود ، اما از تنهایی ـش شکایتی نداشت . ،

تنهایی مختص خودش بود ،

کنارش ارام میگرفتم..

 

اما امروز نه از اندرخت هلوخبری ـست .. ،

نه از ان همه گفت و شنود نه ان همه ذوق..

نمیدانم چه شد ،طوفان امد مرا با خود برد

آن  سوی دنیـا

شاید نشنیدم صدایش را که میگفت :

بلند صدایم کن ..

آیکُن های اِمیلی

 

نمیدانم امروز کجا نشسته ای زیر کدام درخت ..

و برای که میگویی از "ادم" هایت ،

اما این را میدانم که دلم عجیب تنگ ان روزهاست .. ،

تنگ تو .. تنگ تو.....

گمت کردم ..

میشه یکی از اون شکوفه های هلو رو بسوزونم

بیایی پیشم  ؟!

میخواهـم باز چای دم کنم برایت ..

باز حافظ بخوانم

ولذت ببری ..

 

+ سـال نوتون پر ازلبخندای سپید .. پر ازارامش پر ازسلامتی.. :*

* مخاطب این پست :خدا..خدایی به تعریف خودم..

:)

این حس نوشت برا خود ِ خودشه

 اینروزها حس میکنم عجیب کم دارمـش...

با اینکه خیلی وقتاحضورشو حس میکنم و

لبخند سپیدشومیبینم

ولی  حس کردن ِوجودشو

درست کنار رگ گردنمگم کردم ..

 

**  فکر کنید من همان چوپان قصه ی موسی ام

کهخدایش را با چارقد تصور میکرد ...

پس حقی نمیبینم براتون که خدا رو برام تعریف کنید:)

با تشکـر .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۳
عرفانه میم
MeLoDiC