- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از فیلم هایی که میبینم» ثبت شده است

 فیلم با نماهای اولی که نشان دهنده ی یک سوله در اطراف تهران یا شهرستان شروع میشود و با دیدن خرابه ها و زندگی اسفناک چشم را ازار میدهد کمی که میگذرد هر مخاطبی متوجه ِ خیل عظیمی از افغانی های مهاجری میشود که انجا کار میکنند و قصه با یک دختر افغانی اغاز میشود و تا چند دقیقه ای که جلو میرود سکوت بر فیلم حکمرفماست و تصویر ،فقط روایتگر است. خانه های خراب ِ تشکیل شده از چند تکه در ِشکسته فضای سنگینی را به چشمان مخاطبان روانه میکند. فیلم با دختر افغانی جلو میرود و کم کم وارد فضای سوله میشود و به مخاطب میفهماند که اینها مهاجرهای بدون کارت ورودند! از انطرف دخترکِ خوشحال و بیخیال از اوضاع اطرافش برای پسرکی که عاشق شده است غذا میبرد و راس ساعتی خاص داخل کانتینر قرار میگذارد ، مخاطب وارد یک فضای عاشقانه میشود بین پسرکِ ایرانی و دخترکِ افغانی... میگذرد..و  شوک ریز وقتی به مخاطب وارد میشود که کارگر ایرانی برای جایِ خوابِ دایی اش که میخواهد انجا کار کند با سر کارگر بحث میکند و دستِ اخر "نه" میشوند اما داستان به اینجا ختم نمی شود او خشمش را سر ِ عبد سلام پدر دخترک خالی میکند و همه چیز را به نژادش نسبت میدهد.. از انطرف عشق ان دو اوج میگیرد و مخاطب را به دنبال قضاوت های پی در پی میکشاند تا جایی که پلیس تصمیم به بردنِ کارگرهای افغانی به لب مرز میکند.. و اینجا اوج گره داستان است که پسرک مستاصل است دخترک گریان و تشویشش از خشم پدر! تسلیم دخترک... که نمادی ست از تسلیم بسیاری از زنان و دخترکان این جامعه در برابر پدر و سکوت در برابر عشق..اما اینجا به دلیل نژاد! پسرک تمام تلاشش را برای اینکه با خانواده جلو بیاید میکند اما انها نیز حس نژادیشان بالا زده و پسر را پس میزنند.. داستان جلو میرود و مخاطب، نگران!

اما داستان به همین جا ختم نمیشود پدر به حرف می اید و شاه دیالوگ را میگوید" عاشق چی دختر ِمن شدی؟ عاشق اوارگی اش شدی؟ عاشق بیچارگی اش شدی؟... من دخترمو به جایی که ارزشش را نشناسند و بعد از مدتی بگویند " هوی افغانی!" نمیدهم!" .. جدال بین عقل و احساس مخاطب شکل میگیرد. پدر راست میگوید؟دختر؟پسر؟ چه باید کرد.. در همین فکرها به سر میبرد که ناگهان فیلم به داخل کانتینر کشیده میشود و استیصال دختر. تشویشی اشنا... و سعی بر غلبه منطق بر احساس. که حادثه مجال پیروزی یکی از ان دو را به مخاطب نمیدهد.... انها جاودانه میشوند . برف میبارد و پدر روسری به دست و دیوانگی به سر به دنبال دخترک است... و حسرت ِ کابل به دل .

پیدا نمیشوند.

فیلم تمام میشود...

و کسی نمیداند به چه جرم ؟!

این فیلم را ببینید.خوب ببینید . به ظاهر ساده می اید اما ببینید  چطور یک فرهنگِ غلط با سرنوشت هم ساده بازی میکند با انسانیت ساده بازی میکند.با عشق ساده بازی میکند.. و هیچ کس نمیداند به کدام شخصیت حق بدهد که حق دیگری فنا نشود؟! همه قربانی اند.. همه، یکجور قربانی اند.از عبدالسلامی که از کشورش محبور به مهاجرت شده و نمیخواهد دخترش هو شود.از پسرکی که دوست داشتن دخترکی افغانی عیب برایش به شمار رفته. و دخترک. دخترکِ همیشه مظلوم این جامعه که نه تنها جرمش نژاد و عشق است! بلکه برای عشقش از پدرش اجازه نگرفته.. نمیداند چ کند؟ او از همه قربانی تر است. این فیلمهای تلخ را چندبار ببینید و جاهایی را که دیالوگ ندارد را بمیرید!

 این نژاد پرسی های کاذب در برابر دیگر نژادها به صورت افراطی کی می خواهد تمام شود؟

 

 

+ این فیلم قرار بود فیلم کوتاه شود اما، نشد. در هر صورت یک رسالت داشت که انجام داد..


برچسـب ـهـا :,
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۴
عرفانه میم
MeLoDiC