فکر میکردم جنگ با باورهای پیر و فرتوت باید از جنگ با دیو سفید هم سخت تر باشد ...
[ کیمیا خاتون - سعیده قدس ]
فکر میکردم جنگ با باورهای پیر و فرتوت باید از جنگ با دیو سفید هم سخت تر باشد ...
[ کیمیا خاتون - سعیده قدس ]
در حالی آذر را برایتان توصیف میکنم که اگآهم پستِ پاییزی جدیدی ننوشته ام... و ارشیو پاییزی ِ زیبایم خالی مانده، اما قدر ماه ها پست میتوان از این پاییز زیبا نوشت.. آذر؛ همان دختر مو بلند ِ گیسو مشکی با قدم های کوتاه بلندش از راه رسیده ، همان که یک ربدوشامبر قرمز به تن دارد، و دامنش را که تکان می دهد از ان انار می ریزد... همان که قهقهه های بلندی میزند و با یلدا دوستی صیمیمی و سابقهــ داری دارد.. آذر زیبای قصه مان اینبار سردتر و زیباتر از راه رسیده.. آدمها در سرما لپ گلی میشوند.. پشتِ پلک هایشان گل می اندازد و دست هایشان را بیشتر جلوی دهانشان میگیرند و ریز ریز میخندند.. آدم ها در سرما وقتی واژه ای را هجی میکنند بخارهای زیبایی از دهانشان به بیرون میخزد مثل بخار اب ِ جوشیده شده که موسم دم کشیدنش فرا می رسد یا مثل ها کردن پشت شیشه ماشین و کلمه نوشتن با دست .. اینبار آذر گیسو کمندمان سردتر از راه رسیده اما زیباتر... میگذارد انار دان کرده سر وعده هایت حاضر شوی و لپ گلی دانه های قرمزش را لابلای سفیدیِ دندان هایت بترکانی... آذر زیبا..آذر ِ سرد , خوش آمدی :) سپاس که آمدی تا بیشتر دست هایمان را در جیب هم فرو ببریم و ریز پشت دست هایمان بخندیم...
+ هیچ وقت برای تبریکِ امدن پاییز دیر نیست حتی اگر ماه ِ اخرش باشد و دیر رسیده باشم.. پاییزتون شیرین و اناری *