- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از روزمـرگـی نوشـت هایـم» ثبت شده است

طاقت اوردن سخت است... وقتی غم میزند زیر و بم‌ات را میجود،طاقت اوردن سخت است.. اینکه بخواهی سم‌اش را از تنت بیرون کنی و نشود سخت است... اما سخت تر تکرار است؛ تکرار دردی اشنا... تکرار جنس سنگینی قلبی که این بار نزدیکترین نقطه را به شریان اصلی نشانه رفته و تو را محکوم به تماشا کرده؛ نه از اشک کاری می اید نه از خواب و نه حتی از کلمه و شب؛ مثل معتادین کمپ، هفته اول را اگر جان به در نبردی باقی‌اش را بدنت پادتنی ترشح میکند که قلبت کندتر بزند و کم کم عادت کند ... و اما این چه زندگی‌ای بود که سهمش را برای ما پادتن و سم قرار دارد و هر پاییز را با مویی سپید شده به یادگار گذاشت...؟ راستی سقف طاقتم کجاست که دست گذاشته‌ای روی نقطه ضعف هایم...؟


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۰۷:۵۳
عرفانه میم

چندی بعد همان روزی که وارد صحن ازادی ات شدم صحنی که ماه ها برای دوباره دیدنش محکم صدایت کرده بودم به تحقق می پیوندد و باز هم ایمان می اورم که " طلبیدن " کاری شاهانه است همان کاری که از پس شما و خاندان شما خوب برمی اید...چون این سفر پیش رو بارها تا مرز نشدن پیش رفته و برگشته .. تا مرز اشک های پشت پلک مانده ... نگذاشتی... حال این من این چادر گلدارم.. این صحن  و سرای شما ......


عمری ست ریش و قیچیمان دست خاندان شماست که خوب میبرید و خوب میدوزید .....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۴۳
عرفانه میم

خیلی حس سختی است که بعد از کسی که میرود ، بعد از دوران سر شدگی‌ات هیچ هیجان و حسی به صدای نوتیفکیشن موبایلت نداشته باشی، یا بهتر بگویم دیگر از جایت نمیپری..

شبیه حال کسی که هیچ کس جایی منتظرش نیست.. که قطار یا اتوبوس را بی مقصد سوار شده و میرود و میرود و میرود .... که «برود!»..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۴
عرفانه میم
تو برای تمامی ِ ما که  در وقت ناراحتی، در وقت خوشحالی ،در وقت ترس، و در وقت دلهره به شعر پناه میبرند یکی از نمادهای نجات بودی.حداقل برای من که بودی. کلماتت دیوانه ام میکرد حس میکردم در حال پوست انداختنم یا مثل کرم ابریشم احساساتم در حال دریده شدنند که با کلماتت ارام میگرفتند. هر جا شعر نابی بود کما بیش اسم تو هم بین ـشان به چشم میخورد. کار با ترانه سرایی های خاص ات ندارم اما امان از شعرهایت. امان از کلماتت و مینیمال هایت... اصلا تو هیچ کلمه ای هم نگفته باشی همین که یک شب نشسته باشی(یا در حالت عرفان باشی!) و شعر مدار صفر درجه را سروده باشی و داده باشی صدایی مثل علیرضای قربانی خوانده باشد، برای یک عمر شاعرانگی بس است. وقتی شعری تو را به جایی غیر زمین میبرد یعنی شاعرش در شب سرودنش چه ها که نکشیده... من به شب سرودن مدار صفر درجه ات فکر میکنم.. و به شب سرودن شعر ایران ـت .. و به این فکر میکنم که  اگر دیگر سروده های ناب ـت هم نبودند تو با همین دو سروده کلمات را تا ابد مدیون خودت کردی مرد! وقتی خبر مرگ ات را روی تختخوابم به عنوان اولین خبر در گوشی همراهم دیدم،( مثل بار قبل که سر حبیب برایم همین اتفاق افتاد)، شوک و بهت زده فقط مینوشتم مگر میشود؟ ولی شده بود... و تو رفته بودی، با تمام کلمات نابِ دیگرِ ذهنت که هنوز زاییده نشده اند...
من از تو و تمام شاعران ناب جهان برای تبدیل کردن جهان به جایی قابل زندگی،ممنونم..
روحت شاد، مرد خاطرات ناب :)
بی شک که ارام گرفتی کنار ِ خدای کلمات... برایت ارزوهای سبز دارم افشین یداللهی عزیز..




۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۴
عرفانه میم

در حالی آذر را برایتان توصیف میکنم که اگآهم پستِ پاییزی جدیدی ننوشته ام... و ارشیو پاییزی ِ زیبایم خالی مانده، اما قدر ماه ها پست میتوان از این پاییز زیبا نوشت.. آذر؛ همان دختر مو بلند ِ گیسو مشکی با قدم های کوتاه بلندش از راه رسیده ، همان که یک ربدوشامبر قرمز به تن دارد، و دامنش را که تکان می دهد از ان انار می ریزد... همان که قهقهه های بلندی میزند و با یلدا دوستی صیمیمی و سابقهــ داری دارد.. آذر زیبای قصه مان اینبار سردتر و زیباتر از راه رسیده.. آدمها در سرما لپ گلی میشوند.. پشتِ پلک هایشان گل می اندازد و دست هایشان را بیشتر جلوی دهانشان میگیرند و ریز ریز میخندند.. آدم ها در سرما وقتی واژه ای را هجی میکنند بخارهای زیبایی از دهانشان به بیرون میخزد مثل بخار اب ِ جوشیده شده که موسم دم کشیدنش فرا می رسد یا مثل ها کردن پشت شیشه ماشین و کلمه نوشتن با دست .. اینبار آذر گیسو کمندمان سردتر از راه رسیده اما زیباتر... میگذارد انار دان کرده سر وعده هایت حاضر شوی و لپ گلی دانه های قرمزش را لابلای سفیدیِ دندان هایت بترکانی... آذر زیبا..آذر ِ سرد , خوش آمدی :) سپاس که آمدی تا بیشتر دست هایمان را در جیب هم فرو ببریم و ریز پشت دست هایمان بخندیم...


http://bayanbox.ir/view/677405497057688183/59.jpg


+ هیچ وقت برای تبریکِ امدن پاییز دیر نیست حتی اگر ماه ِ اخرش باشد و دیر رسیده باشم.. پاییزتون شیرین و اناری *

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۷
عرفانه میم

امروز ، چشم که باز کردم خبر فوت َـت را دیدم که رسانه ای شده بود..

من ؟ فکر کرده بودی که باورم میشود؟تمام سایت های خبری را برای صحت داستان زیر و رو کردم تا به نتیجه ی قطعی خبر فوتت برسم..که شوک زده به صفحه ی موبایلم خیره شوم.به عکست. و بعد به بابا مسیج دهم:"دیدی حبیبمون رفت؟" و چون میدانستم که بابا اصلا شک به سمتِ تو نمی برد داخل پرانتز برایش نوشته بودم"حبیب ِ خواننده" .. اخر تو برای من یاداور تمام بچگی هایی. یاداور بابایی.. بابا مدام صدایت را برای ما پلی میکرده.. تو که یادت نیست ولی ما از وقتی که اولین ماشیمان را خریدیم بابا یک سی دی پلیر برای ماشین خریده بود و با ذوق و در مقابل اعتراض ما تمام فولدرهای موزیک ات را داخل سی دی رایت کرده بود.. همان یک سی دی را هم داشتیم.. خوب یادم هست تمام اتوبان ها.. تمام کرج به تهران ها و حتی مسافرت ها و رفتن تا تجریش و ولی عصرها را ما با تو گذرانده بودیم... میخواستیم یا نمیخواستیم همان یک سی دی داخل ماشین بود که توسط بابا پلی می شد.. میدان طرشت را دور میزد و تو میخواندی"مادرررر بی تو تنها و غریبم..." میدان ازادی را دور می زد و تو می خواندی" شهلاااای من کجایی..شهلا چه بی وفایی..." میرسیدم نزدیک خانه تو میخواندی"من مرد تنهای شبم..." گذشت و گذشت ...بابا،ان ماشین را فروخت و مدت زیادی ماشین نداشتیم.. ولی باز هم صدای تو همه جا در گوش ِ من میپیچید.. هنوز هم ان پلیر یاداور تن صدای توست...مثل تو که یاداور بابایی.. و او مدام از ظهر در حال پلی کردن صدای توست.. و زیر لب زمزمه هایش را میشنوم که چه غمگین میگوید"عجب صدایی اخه مررررد روحت شاد..."

تمام ِ تن صدای تو به تمام نوجوانی من گره خورده است... چطور میتوان مرگ خاطره را باور کرد؟

مردِ تنهای شبم،روحت شاد....


http://bayanbox.ir/view/225854926800216853/593799-335.jpg


+ فقط در امن ترین جای دنیا (بلاگم) میتوانستم بنویسم برایت نه اینستا و نه هیچ جای دیگر.. اخر تو در امن ترین خاطره هام جا خوش کرده ای...


۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲
عرفانه میم

یه وقتاییم هست

تو خونه

که شامتونو خوردید خوابتونو کردید فیلمتونو دیدید کتابتونو خوندید.. کاراتونو کردید و اون تایمای خالی ِ هر کدوم از اعضای خانواده ست... صدای تی وی کمه.. هر کی یه گوشه داره فقط به خودش می رسه.. و بعد باز به یک بهونه ای که توی همون چند لحظه ی خلوت هم بهانه ش شکل گرفته باز دور ِ هم جمع میشین.. و صدای حرف می آد...اون تایما.. اون تایما رو خدا از هیچ خونه ای نگیره.. یکی از بهترین وقتای یک خونه همینه.. مثل اینکه از بالا تصویر برداری کنی و یه نقطه ی روشنِ خلوتِ اروم ببینی.. که ایمان بیاری بعد از سکوت، شکفتن ه ...

مثل نصف شب و نور ماه ُ صدای جاروی رفتگر.. حسی به همون نابی ای که یک خیابون تو اون لحظات تجربش می کنه :)

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۱
عرفانه میم
یه روزایی هم هست،نمیدونی خودتو دقیقا به کدوم راه باید بزنی که حواست از اطرافت پرت شه.. که حواست از سنگینی ِ قلبت پرت شه.. اونوقته که فقط میری میخوابی... دیگه هم گریه نمیکنی اما اندازه ی یک وال غمگین حرف داری.... اشک داری ...چشمات از غم برق میزنن....اما دخترم! در ان زمانها دیگر نه حرف زدن با دوستانت به کارت می آید...نه خرید خوشحالت میکند نه یک بستنی شکلاتی خوش طعم، طعم دهانت را عوض می کند.. نه پیاده روی در ولی عصر خوب ـت می کند.. نه چک کردن همیشگی ایسنتاگرام و تلگرامت حالت را عوض میکند..گریه هم فقط ورم پشت چشم هایت را بیشتر می کند.. در ان زمانها فقط بخواب.... بخواب..... بخواب...... که مگر پرت شوی..خواب، تنها مسکن موقتی ِ سنگینی قلبت است...
آخ،
دخترم. بمیرم برایِ ان روزهایت از الان؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۶
عرفانه میم

راهی ام..

فردا ،

درست بعد از اخرین امتحان تخصصی دوره ی کارشناسی.درست بعد از خداحافظی با دانشکده ای که لابلای هر اجرش  صدای خنده و گریه و خاطره جا مانده... درست بعد از گریه های طولانی از سر ِ مشکلات تمام نشدنی، بالاخره بعد از یک سال و ده ماه صدایم را شنیده ای و من را راهی کرده ای...

فردا می آیم شاه.. پناهم بده..

اشک هایم را لابلای دستانت جا بده...

چقدر دعاهایم با آن سال فرق میکنند ... چقدر بزرگتر.. خسته تر..


* می رویم که بیاییم و باز در بهمن ها زندگی مان متوقف شود.. آخ.

چقدر حرف دارم برایت....

قرارمان صحن ازادی. من. اشک هایم...تو.. پناه ِ دست هایت.


+ بنده ـنوازی کن ُ راهم بده ....


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۱
عرفانه میم

مریض که میشوی وقتی مامانی نباشد که از ان سوپ های خوشمزه ی همیشگی اش درست کند و مامانی نباشد که اب لیمو و عسل را مدام هم بزند و صدایت کند ، خوب نمیشوی!. هر چقدر هم بدوی بروی بهترین مواد ها را از در بقالی ها بخری بیاوری درست کنی عشق بپاشی رویش، روش مامان را تکرار کنی مدام بخوری و امید داشته باشی که فردا خوب میشوی؟ نه، نمیشوی. مریض بودن همیشه هم بد نیست.مثلا عزیزتر میشوی...مثلا دوستهایت بیشتر نگران میشوند مثلا مادربزرگت به سختی شماره ها را دوتا یکی میگیرد تا انطرفِ خط صدایت را بشنود.. مریض که میشوی مخصوصا اگر مامان نباشد،بابا مدام میرود پشت خطی ات.باید عکس بگیری از اب لیمو و عسلت و برای دوستت بفرستی.مریض که میشوی ، حتی گلدانهایت هم مراعاتت را میکنند و تا چند روز بی ابی و بی عشقی زرد نمیشوند و برادرت که همیشه(!) گرمش است کولر ها را خاموش می کند. . رویت پتو می اندازد.. و تو.. و تو .. و تو  برایم بغل تجویز میکنی.. مریض که میشوی،مخصوصا اگر مامان نباشد تا هفته ها خوب نمیشوی.. قرص ها که همان است. امپول ها که همان است. اما نه....یک چیزی گم کرده ای که ان را داخل سوپ های روی گاز هم نمیتوانی پیدا کنی..آن هم عشق است... "مامان.." .

 

× قدر بدانیم .. کاش !


برچسـب ـهـا :,,
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۸
عرفانه میم
MeLoDiC