- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوانده شده هایی که ارزش فکر کردن دارند» ثبت شده است

توی دانشکده استاد پیری داریم که می گه عکس رو سه چیز می سازه : " دوربین ، عکاس و سوژه " می گه مردم ِ معمولی به سوژه و مفهوم عکس توجه می کنند اما عکاس از ظرافت های بصری که کار دوربین و فیلتر و تکنیک های چاپ و اینجور چیزهاست لذت می بره " نگار نمکدان روی میز را برداشت و کمی نمک پاشید کف ِ دستش " سومی چی بود ؟ " [عکاس] می گه اگه عکاس نباشه عکسی در کار نیست، اما منظورش از وابستگی عکس به عکاس دقیقاً این نیست " می گه منظورم اینه که هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگه ای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره حتما نتیجه چیز دیگه ای میشد می گه هر چند ظاهرا عکاس توی عکس غایبه اما اگه عکاس به معنای واقعی عکاس باشه، شخصیت و هویتش به شدت و قوت توی عکس حضور داره .. انگار همیشه تکه ای از روح عکاس گیر کرده توی عکس. در واقع اعتقاد داره که حضور ِ عکاس در عکس حتی از حضور سوژه هم بیش تره.چون این عکاس بوده که تونسته اون شکل از ترکیب بندی ،نور، زاویه ی دید و رنگ و بقیه ی جزئیات رو توی عکسش به وجود بیاره. کاری که به عقیده ی استاد ما از عکاس دیگه ای ساخته نیست... خودش میگه این یه نوع نگاه صوفیانه ست به عکاسی.. "


http://bayanbox.ir/view/1918913394179587246/0cd8947e01541da96b85b062085cd2f5.jpg


+ نگار کمی از قهوه اش نوشید و با لبخند پرسید " تو که صوفی نیستی.. هستی؟ "

- " اگه شما سوژه ش باشید، من از حلاج هم صوفی ترم "


[ استخوان خوک و دست های جذامی - مستـور ]


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۹
عرفانه میم
یونس ، تو نمی توانی معنای خداوند را در کنار بقیه ی معناهای زندگی ات بچینی،وقتی خداوند در معصومیت کودکان مثل برف زمستانی میدرخشد تو کجایی یونس ؟ واقعا تو کجایی ؟ شاید خداوند در هیچ جای دیگر هستی مثل معصومیت کودکی ، خودش را اینگونه اشکار نکرده باشد. من گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان ، پر از هراس میشوم و دل ام شروع می کند به تپیدن. دل ام انقدر بلند بلند می تپد که بهت زده می دوم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگیرم. کجایی یونس ؟ صدای مرا میشنوی؟

[ رویِ ماه خداوند را ببوس - مستـور ]

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۷
عرفانه میم

خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو مونس رفته اید توی دشت و اونجا صدای خدارو شنیده اید که گفته بود دارید دنبال چی میگردید؟ و تو گفته بودی دنبال تو، داریم دنبال تو میگردیم.. بعد اون صدا گفته بود:

 

«برای پیدا کردنِ من که نمیخواد اینهمه راه بیایید  توی دشت و بیابان.گفته بود من توی سفره خالی شما هستم. توی چروک های صورت عزیز.توی سرفه های مادربزرگ .توی شیارهای پیشونی پدربزرگ. توی ناله های زنی که داره وضع حمل میکنه.توی پینه های دست ادم های بدبخت و فقیر.توی ارزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اونها رو از روزهای نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده.توی عینک ته استکانی چشم های پدران ناامیدی که با جیب ِ خالی ، بچه ی مریضشون رو از این دکتر به اون دکتر میبرند.توی دل دوتا پسر بچه ی دبستانی که سر یک مداد پاک کن توی خیابون با هم دعواشون می گیره. توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه اما از زن و بچه هاش خجالت می کشه.توی دل زن ِ اون تعمیرکاری که دوست داره شب ها که شوهرش از کار برمیگرده خونه ، دست هاش از کار و روغن و گریس سیاه باشه یعنی اون روز کاری بوده و شوهر پولی دراورده و به همین خاطر اول به دست های شوهرش نگاه میکنه ببینه که سیاه ند یا نه ؟ توی دل اون شوهره که اگه دستاش سیاه نباش ساکت میره یه گوشه ی اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمیذاره اون راحت بخوابه.توی فکرهای اون فیلسوف بیچاره که میخواد من رو ثابت کنه اما نمیتونه.توی نمازهای طولانی ان عباد که خلوت شبانه اش رو حاضر نیست با همه ی دنیا عوض کنه. توی چشم های سرخ شده ی کسی که به ناحق سیلی میخوره اما خجالت میکشه گریه کنه.توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پر از خون پسرش رو از جبهه می اورند و فقط به چشمهای پسره نگاه میکنه و صورتش خیس ِ اشک میشه.توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده بود . به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند.توی شرم پدر اون طفل که از زنـش خجالت میکشید اون رو با گلوی پاره به مادرش برگردونه.توی خاک هایی که روی شهید ریخته میشه. توی اشکهای بچه ای که برای اوین بار از درد بی پدری گریه میکنه و حتی معنای یتیم شدن رو نمیتونه بفهمه*. توی تنهایی ادمها.توی استیصال ادمها.توی استیصال.توی استیصال.توی خدایا چه کنم ها ؟ توی خوشحالی شب عید بچه ها. توی شادی عروس ها.توی غم تمام نشدنی زن های بیوه.توی بازی بچه ها.توی صداقت.توی پاکی.توی صفا.توی توبه. توبه های مکرری که دائم شکسته میشن.توی پشیمانی از گناه.توی بازگشت به من.توی غلط کردم ها.توی دیگه تکرار نمیشه.توی قول میدم دیگه بچه ی خوبی باشم.توی دوستت دارم. توی ادمهایی که خودشون شده اند بهشت.توی علی که بهشـت ِ متحرکه. و باز هم توی علی . توی نماز علی . توی اشک هایعلی. توی غم های علی . توی لب های مونس که روزی سه بار مهر رو میبوسه. توی دست های سایه  که هر روز صبح قرانی رو که تو براش خریدی باز میکنه.توی دل شلوغ تو. توی همه دانسته های بی در و پیکر تو. توی تقلای تو. توی شکِ تو.توی خواستن تو.توی عشق تو به سایه.. توی...»

دیگر نمیتواند ادامه دهد.داخل اپارتمان میشود و در را میبندد.احساس میکنم پشت در تکیه داده است و نمیتواند تکان بخورد.لب هام را بر روی در،جایی که خیال میکنم انگشتانش را شاید انجا گذاشته باشد، میبرم و انجا را میبوسم...

 

*آخ.که دو سه هفته ی پیش که پسر خاله ی مان رفت گریه بچه کوچک یتیمش را به عینه دیدم.. به عینه.. به عینه ... آخ .

 

 [روی ماه خداوند را ببوس - مستـور]

 


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۳
عرفانه میم

این پســت یک آخ ِ بزرگ و کش دار پشتش پنهـآن است .. هر کسی هم درکش نمیکند .. اما آنقدری برایم تاثیر گذار بود که به جرات شاید بتوان گفـت یکی از شاهکارهای ادبیات.. در حق ِ دفاع است.. دفاع از وطن.. شاید به جرات بتوان گفـت هیچ کس انقدر خوب نتوانسته [صدام] را با کلماتش اعدام کند..

 

«صدام را اعدام نکنید!»

صدام را اعدام نکنید!
او را به حلبچه ببرید
و بگذارید نفس‌های عمیق بکشد.
نفس‌هایی عمیق،
عمیق،
نفس‌هایی به عمقِ گورهای دسته‌جمعی کردستان...

صدام را اعدام نکنید!
او را به شلمچه بفرستید
و بگویید آن‌قدر گریه کند
تا نخل‌های سوخته‌ی خوزستان
دوباره سبز شوند...

صدام را اعدام نکنید!
او را به مادرانی بسپارید
که هنوز
با هر صدای زنگی گمان می‌کنند
فرزندانِ مفقودشان
به خانه برگشته‌اند...

 

:یغمـا گل ـرویی ..


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۳
عرفانه میم

اما من که یادم رفته بود کهمرگبه سراغ کسی میرود که دو دستیزندگیرا چسبیده باشد نه کسی که خودش به استقبال مرگ میرود..

و مصیبت های کسی که بیشتر میفهمد همیشه بیشتر از بقیه بوده است ..

[سینوهه - میکا والتاری]

× مهم چگونهـــ کنار امدن است.. هوم؟.. انهایی که بیشتر میفهمند همیشه بیشتر هم در یادها میمانند.. میشود از انها درس گرفت.. از تجربه هایشان.. از فهم ِ عمیق ِ عمیق ـشان..

× تاخیر ِ طولانی را بر من ببخشایید.. نت نداشتم.. مرسی ازمهربانی هایتان.. :)

× تولد وبم بود ..12 تیر.. و من نبودم کهــ تبریک ـشو بهش بگم.. 3 ساله شدی "سقوط به بالا" یـم.. :*


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۶:۱۳
عرفانه میم

پاره ای از شمـآ میگویند «شادی برتر از اندوه است» و پاره ای میگویند «نه! اندوه برتر است» اما من به شما میگویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند . این دو با هم می آیند و هر گاه که شما با یکی از انها بر سر سفره می نشینید ، به یاد داشته باشید کهآن دیگری در بستر شما خفته است، به راستی شما همچون ترازویی میانِ اندوه و شادی خود اویخته اید .. فقط آنگاه کهــــخالیهستید در یک تراز ارام میمانید !

[جبران خلیل جبران  - پیامبر]


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۲۲
عرفانه میم

و اگر او فرمانروای خودکامه ای ـست که میخواهید از تخت سرنگونش کنید ،

نخست ان تختی را که دردرون ِ شمـآ دارد از میان ببرید..

 نویسنده : [جبران خلیل جبران - پیامبر ]

 

× آری .. تمامدوست داشتن ها و یا حتی دوست نداشتن ها (!) به مثابه ی تختی ـست درون ِ ما .. هر گاه کسی یا چیزی را نخواستید/ خواستید نخست  تخت فرمانروایی ِ خواستن یا نخواستن ـش را در درون ِ خودتان از بین ببرید.. بعد به طور معجزه آسایی میبینید که آن شخص / چیز  .. آن خواستن یا نخواستن، دیگر هیچ جلوه ای در برابر ِ شما ندارد ..

اما ،

امان از وقتی که زجر بکشید اما نخواهید آن تخت ِ خواستن یا نخواستن را سرنگون کنیــد ..

یا بخواهید اما ، نتوانید..

امان !

:آه ..

 [ دخت جوزا ]


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۸
عرفانه میم

آنگاه زنی که کودکی در اغوش داشت گفت با ما ازفرزندانسخن بگو ، و او گفت :

فرزندان ِ شما فرزندان ِ شمانیستند.. آنها پسران و دختران ِ خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد .. آنهابه واسطه ی شما می آیند ، اما نه از شما ، و با انکه با شما هستند ، از آن ِ شما نیستند..

 شما میتوانید مهر خود را به آنها بدهید ، اما نه اندیشه های خود را ، زیرا انها اندیشه های خود را دارند.شما میتوانید تن انها را در خانه نگاه دارید اما نه روح ـشان را، زیرا کهروحانها در خانه ی فرداست که شما را به ان راه نیست ،حتی در خواب!

شما میتوانید بکوشید تا مانند انها باشید اما مکوشید تا انها را مانند خود سازید، زیرا که زندگی واپس نمیرود و دربند دیروز نمی ماند. شما کمانی هستید که فرزندتان مانند تیر زنده ای از چله ی ان بیرون می جهد . کمانگیر است که هدف را در مسیر نامتناهی می بیند و اوست که با قدرت خود شما را خم میکند تا تیر او را تیز پر و دوررس به پرواز دراورید . بگذارید که خم شدن شما در دست کمانگیر از روی شادی باشد ، زیرا که او هم به تیری که می ـپرد مهر می ورزد و هم به کمانی که در جا میماند ....

-جبران خلیل جبران -

 × بر هر انسانی خواندن این پست و فکر کردن راجع به ان واجب است .. به اشتراک بگذارید ! از ما گفتن ..



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۳
عرفانه میم

همیشه چنین بوده است که مهربه ژرفای خود پی نمیبرد تا انگاه که لحظه ی فراق فرا میرسد ..

 

نویسنده : جبران خلیل جبران



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۰
عرفانه میم

کسی که باکتابمانوس است 

تا قبل از مرگهزار زندگیرا تجربه میکند

ولی کسی که اهل ِ کتابخوانی نیست ،

فقطیک زندگی را تجربه میکند ...

 

:)

نویسنده : ناشناس .

× از این قبیل نکته های شنیدنی ، زین پس بیشتر میذارم .. :)

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۳
عرفانه میم
MeLoDiC