شب تولد من است
امـا
تولد ِ من ،
با
ثانیه هایبودن ِ
تـــو
آغاز میشـود . . .
/دخـت ـجـوزا/
یک روز مانده به پایان ِخردادِ پر دادمـان .
برچسـب ـهـا :
شب تولد من است
امـا
تولد ِ من ،
با
ثانیه هایبودن ِ
تـــو
آغاز میشـود . . .
/دخـت ـجـوزا/
یک روز مانده به پایان ِخردادِ پر دادمـان .
گفتهــ بودم باید بیایی و کنار ِ عطرشیر و ابریشمموهایمبمانی بعد از هر حمام.. گفته بودم باید باشی تا بادستانِمردانه اتچند سانت بلند شدن موهایم را اندازه بگیری و بعد جشن بگیریم.. گفته بودم کیک شکلاتی اش را هم خودم میپزم .. یادت هســت ؟! .. اما تو نیامده بودی.. نیامده بودی و عطر موهایم را نبوییده بودی.. نیامده بودی و بلندتر شدنشان را اندازه نگرفته بودی تا جشن بگیریم ومنکیکِ شکلاتی بپزم.. موهایم غمگین بودند.. امروز بر باد دادمشان.. آنقدر کوتاه .. که دیگر نتوانی بادستهایتاندازه شان بگیری.. امـا دیشبخدادر گوشم گفتهــ بود که باید بعد از این کوتاهی ِ ناگهانی مدت ها صبر کنم .. و دقیقا وقتی موهایم به پایین کمرم رسید ،تــومی آیی.. ومنرا لبخند کرده بود.. تا راحت تر موهای غمگینی را کهــ دستی مثل دستِ تو نبوده تا اندازه شان بگیرد را بر باد دهم.. امروز .. همین امروز... و حال منتظرم.. نمیدانم چقدر طول میکشد.. اما همین که موهایم را روی زمین سفید ارایشگاه دیدم .. لبخند زدم.. موهای حالـت دار ِ غمگین ِ خرمایی ام.. دیگر خنده کهــ هیچ ، گریه هم نمیکردند.. راحت شده بودند..از اینکهــ هر شب درحسرتدستهایتزار زار بریزند!
خداقول داده اینبار کهــ موهایم تا پایین کمرم رسید تو بیایی.. حال بیا زیر ِ قول خدا بزن اصلاً ، به شانهــ هایم که رسید ، بیا ! یا اصلا همین امروزها کهــ همه میگویند چقدر موهای کوتاه جذابم کرده ، بیا ! به کجای دنیا برمیخورد مگر؟!..
×آشوبم.. آرامشم ، تـــویی !
[چارتار]
اصلا بیا به یاد انروزها بمیریم.. ایندلتنگی ها و خاطراتدارند کلافه ام میکنند کم کم! دارند جان میگیرند کم کم.. بیا و به دلم بگو که انقدر در گذشته نماند ، نمیرد. بیا و بگوهم نیمکتی ِ دبیرستانی َم.خب؟
× منو ببر به دنیامو به اون دستـا که میخوام و…
به اون شبها که خندونم / که تقدیرو نـمیدونــــم..
به احساسی که درگیره / به حرفی که نفســگـیـره ..
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع !
به اون موقع…
منو ببر به اون حالت ..
همون حرفا…./ همون ساعت
به اندوه غروبی که …../ به دلشوره ی خوبی که ….
تو چشمام خیره می مونی/ به من چیزی بفهمونی!
[نمیدونم /احسان خواجه امیری]
× آخ از این اهنگ .. آخ ..
کهشـبرا بروم کنار این مقبره ی زیبایش بنشینم.. کهـــ شبم را بروم گم شوملابلای غزلهای ریخته شدهمیان ِسنگ و ستون هایش.. که بروم گم شوم لابلایتاریخ ــو اشعارش.. خوابم ببرد.. صبحکه شود، دیگر نباشم..پرت شوم چندین و چند سال ِ قبل ، صبح که شد ، واژه ای ازاشعارششده باشم ، داخل غزلی که هنوز تمامش نکرده.. واژه ای شده باشم که همان لحظه قلم را در مرکب کرده و دارد مینویسدَش ..
بعد ، سال ها بعد مثل امروز .. داخل ِکتاب ِ حافظیباشم
دستِدخترکِ سنتی پوش
کنار مقبره ی زیبایش درشــب..
× که فقطخدابداند .. چه حسی دارم از پرت شدن به صفحات ِ تاریــخ .. :آه .. که میداند ُ فقط نگاهم میکند..
×تموم حس تاریـــخ ُ توی ِ برق چشات داری ..
[ یزدانی ]
× نگران تر ِ مردم ِ زیر این طوفان بودم.. و درخت های سبز بهاری.. گفته بودم کهخردادمپر داداست..نگفته بودم؟
مثلاً یکی از همین شب هایی کهــ از اسمان و زمین و غرب و شرق ِ این کره همامتحانروی سرم ریخته است ،یک "تــو"یی باشد که سرم را بگذارم روی پایش بخوابم یک شب تاصبــــــح ..یا نه اصلا سرم را بگذارم کنار سرش بخوابم .. و جزوه هایم زیر پاهایمان مچاله شود حتی.. به چهــ کسی برمیخورد مگر؟ فدایچشـمهایـش:) ..
×تو کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟
[ احمد شاملـوی ِ جان ]
وخدایم چهــ خوب میدانست که تکِ فیوریتِ قلبم در طبیعتش چیست ، بعد درست از روز اول ِ ماهم ، پشتِ هممیباریدبر سرلبخندهایم.. :) چهــ خوب شروعش کردیخردادمرا.. خدایباران ها.. خدایلبخندها..
..شکرت..
× باران تویی ، به خاکِ من بزن..
[ چارتار]
بیایید ازمورچهـــ هایاد بگیریم ..یک چیز خوبکه پیدا میکنند اول دوستانشان را خبر میکنند ..
آدم هااول استفاده میکنند بعد اگر صلاح دانستند به دوستانشان میگویند..
مورچهــ هاحتی اگر دوستانشان را هم نیابند ، آذوقه شان را تا لانهــ بدونِ هیچ دستبردی حمل میکنند به هر سختی ای کهــ شده.. مورچه ها یادگرفته اند کهیک چیز ِ خوببرای همه ست.. مورچه ها نیز بویِ خدامیدهند..
وای از ما ادمها.. امان از ما ادمها... اشرفِ مخلوقات بودن یادمان رفته است اینروزها.. آزادمان بگذارند ، یکدیگر را هم میدریم برای منافعمان.نه؟!
آدمهــآ .. با شما هستم! میشنوید ؟
بیایید کمی مورچه باشیم حداقل!
ادمیتپیش کش..
خردادامده بود همراه ِباران.. و من دلـم خواسته بود بروم کش هایرنگیبخرم.. تو بیایی موهایم را ببافی..لاک جگریبرایم بزنی ، بعد آمدن ِخردادیشمی ام را جشن بگیریم.. به همین سادگی.. تو موهایم را ببافی...من برایت برقصم.. تو لاک بزنی .. منلذتببرم..
درخردادپر داد ِیشمـی ام..
×منباشم ،توباشی ،خردادباشد ،یک لیوان چای ِ هل - دارچین دم کشیده باشد.. امتحان ها خود به خود میروند گورشان را گم میکنند . باور کن ؛