- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکی از چارخونه های پیرهنش رو انتخاب کردم و رفتم نشستم توش .. بوی عطرش میومد .. خونه ام کوچیک اما امن بود .. تنها صدایی که به گوش میرسید صدای قلبش بود .. در و دیوار خونه ام آبی بود .. از آرامش این رنگ لذت میبردم .. درست مثل وقتی که پارو زنان توی قایق از دریاچه ی چشماش گذر می کردم ..

توو حال خودم بودم که یهو از خواب پریدم .. هوا تاریک شده بود .. مدتی گذشت تا به خودم بیام و بفهمم چه موقع از شبه .. پاشدم که برم یه لیوان آب بخورم که چشمم افتاد به پیراهن چهار خونه اش که روی کمد آویزونه ..

همیشه عادت داشت تو روزای آفتابی پیرهن چهارخونه آبیشو می پوشید.میگفت من آسمونم اگه تو نخندی بارون میشم . برای همین پیراهن چهارخونه هاش رو از همه ی پیراهناش بیشتر دوست داشت و داشتم. یه لیوان آب خوردم و شروع کردم به خوندن کتاب مورد علاقه اش . نمیدونم بار چندم بود که شروع می کردم به خوندنش از اول . بعضی وقت ها حس میکردم که اون میخونه و من گوش میدم. عادت داشت کنار بعضی صفحه ها و کنار بعضی از سطرها  و گاهی کنار بعضی واژه ها ستاره می گذاشت . و معنیش رو خودمون دو نفر میدونستیم . معنیش این بود که دوباره این قسمت ها روبخونم . بهترین بخش های کتاب که حتی ممکن بود حرف دلمون باشه را برام نشانه گذاری می کرد . هیجان پیدا کردن ستاره ها برام از کتاب خوندن بیشتر بود 

همینطور که داشتم پاراگراف به پاراگراف جلو می رفتم 

چشمم خورد به ستاره ای که بالای صفحه گذاشته بود ولی اینبار خودش بجای نویسنده یک چیزی برام نوشته بود 

متعجب از اینکه کی اضافه اش کرده شروع به خوندن کردم ... نوشته بود * بانو برات ی امانتی گذاشتم کنج جیب  پیرهن چارخونه  ابی ام که دستته .. بدو بدو رفتم سمت پیراهن ـش و دست بردم داخل تنها جیبش دیدم نوت برام گذاشته و نوشته • امشب ، قرارمان حافظیه • با دیوان ات بیا 

با یک بغل گلی که دوس داری می ایم 

نوتش را که بستم روی کاناپه دراز کشیدم و مدام به خوابی که دیده بودم فکر میکردم من، چهارخانه پیراهنت، پارو زدن!  

نکند تعبیرش همین امشب است 

من 

حافظیه

تو

گل 

اخ که دلم برایت قنج میرفت .. برای همین یهویی هایت همین قرار مدارهای جیب پیراهنی ات

دل میزدم برای رسیدن به حافظ ِ جانمان 

و مشاعره های چشم هایمان ....


امشب قرارمان حافظیه ، من ، چشمانت و جیب پیراهنت ...



اثری مشترک از نویسندگان :

زکیه_خوشخو / می_را / عرفانه_میم


پ.ن : قضیه اینطوری بود که یک شب می را پیشنهاد داد بیایید یک داستان کوچک بنویسیم هر کی یه تیکه بنویسه و بده به دیگری.. این شد که زکیه عکس رو گذاشت جلوش نوشت داد می را و در اخر من، کاملش کردیم :)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۳
عرفانه میم

بیا کاری کنیم ، 

تو دمی بِدم بر من 

و بگذار من دمی بدمم 

بر تو 

تا سبز شویم

اراسته شویم 

و

خشت نمانیم 


خشت بودن به چه کار ِ دنیایمان می اید؟...



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۸
عرفانه میم
MeLoDiC