- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

تکرار، دردش بیشتر است!

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ

مثل همیشه شب قبل ـشپدرمامده بود دم درب ِ اتاق و گفته بود "کوک کن ساعت موبایلتوها .. فردا میخوای زود بری باز خواب نمونی.."و من هیچ جوابی نداده بودم و فقط سرم را تکان داده بودم و گفته بود" بخواب.. دیر وقته"و شنیده بود "میخوام کتاب بخونم..."چیزی نگفته بود ، میدانست فایده ندارد کل کل کردن .. و رفته بود.. من کتاب ِ محبوبم را برداشته بودم و شروع کرده بودم به خواندن... یک شده بود ، دو شده بود .. با موهایم بازی میکردم .. برادرم خواب بود.. کتاب را بستم . چراغ را خاموش کردم .. مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم . همچنان داشتم با موهایم بازی میکردم. نمیدانم چرا ان شب انقـدر بیشتر از همیشهلطیفشده بودند.. از لای دستانم مدام سرم میخوردند.. و مرا از افکارم بیرون میکشیدند.. به خودم که امدم دیدم ساعت سه و نیمه و من همچنان غرق ِافکارمشده ام.. باید پنج و نیم صبح بیدار میشدم . یاد حرف بابا افتادم" باز خواب نمونی.."و سعی کردم به زور خودم را بخوابانم.. چهار بود که خوابم برد .. پنج و نیم ساعت زنگ زد .. ساکت ـش کردم خوابیدم .. ده دقیقه به شش پدرم دم درب اتاق صدایم میزد.. پریدم! وای باز دیرم شده بود.. باز خواب مانده بودم.. پدرم چیزی نگفت.. با خونسردی گفتم " الان حاضر میشم.."لباس هایم را پوشیدم.. یک چیزی در دهانم گذاشتم و در همان حین داشتم کیف پول و موبایلم را چک میکردم.. که به پدرم گفتم" بریم.." و برای مادرم دست تکان دادم.. دیرم شده بود.. پدرم به رویم نیاورد.. روبروی ایستگاه پیاده ام کرد ورفت.. منتظر اتوبوس شدم.. اتوبوس دیرتر امد.. خونسردتر از همیشه هندزفری را داخل گوشم فرو کردم و "عادت" هلن را پلی کردم.. اصلا به متن ـش هم گوش نمیدادم.. سرم را تکیه دادم به پنجره ی اتوبوس.. ساعتم را نگاه کردم.. دیرم شده بود.. به تندرو نمیرسیدم.. با این حال حساب کردم و دویدم.. فقط دویدم..

 

در قطار نشستم.. و حرکت کرد. از اخرین نفراتی بودم که با توجه به بی خوابی دیشبش به تندرو میرسید!! ، باز هندزفری را در گوشم فرو کردم و این بارابیداشت میخواند.. سرم را به پنجره تکیه دادم و به "هیچ" فکر کردم..به زن ِ روبرویی که زل زده بود به چشمانم و هرازچندگاهی چیزی میگفت.." هوا چقدر کثیفه. نه؟ " " شما دانشجویی؟" " هر روز این مسیر رو میری میای..؟" جوابش را داده بودم و باز در همان افکار نامرتب و پراکنده غرق بودم که صدای ان زن در قطار پیچید "ایستگاه گلشهر - مسافرین محترم ایستگاه پایانی میباشد.. .."نگذاشتم حرفش تمام شود. از قطار بیرون زدم و زیر لب  ادامه ی حرفش را زمزمه کردم"لطفاً قطار را ترک نمایید"..و ریز به خودم خندیدم.. بعدتر خوب که به خودم امدم دیدم سر کلاسم .. استاد داشت اسمم را صدا میزد... و سعی میکرد مرا از افکارم بیرون بکشد..

موفق شده بود؟نمیدانم..

 

http://s5.picofile.com/file/8114126426/girl_books_mood_hd_wallpaper.jpg

 

                                                                                            دخــت ــجــوزا - 14/12/92

                                                                                              

×دلم، یک دل ِ سیرارامش میخواهد ..

نه که اینروزها خوب نباشم.. هستم اما دل ِ متلاطمم ارامشی خاص را طلب میکند ..

از ان ارامش هایی که جنسشان خیلی خوب است .. مرغوب است و تا چند روز اثرش باقی  ـست :)

 


برچسـب ـهـا :,

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MeLoDiC