- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از دیوانگـی هایـم» ثبت شده است

گفته بود بنویس از تناسخ زندگی بعدی ات .. یک بار اینجـا از تناسخ زندگی قبلی ام نگاشته بودم. اما این بار میخواهم بگویم از تناسخ ِ زندگی ِ بعدی ام که بارها و بارها به آن فکر کرده ام .. هر چقدر فکر میکنم میبینم من در زندگی ِ بعدی ام ، نمیگنجـم در قالب یک انسان ..حس میکنم آنقدر خسته ام ازانسان بودن.. که تبدیل خواهـم شدبه یک خانه ی کاهگلی به خانه ی گلی ای که روی آن با گچ های گلبهی.. نباتی و  شاید با پتینه کاری های خاص ّ ِ انتخاب ِ زن صاحب ان خانه پوشانده و بازسازی شده باشد که پنجره اش مربع یا مستطیل باشد .. از خاک تنم ساخته می ـشود. .در یک روستای ساکت و کم جمعیت و بسیار سرسبز.اطراف ِ پنجره ی مربع سفید رنگ ـش هم گلها و گیاهان خودرو و یا غیر خودرویی که روزگاری زن ِ مهربانی که در انجا میزیسته به انها اب داده و با مهربانی هر روز صبح به انها لبخند زده پوشانده شده است ..زنی که بعد از مدتی آنجا را ترک خواهد گفت و خانه ی گلی ِ زیبایش در یک دهکـده که از خاک تن من ساخته شده می ماند یادگاری .. که هر وقت باران میزند..بوی خاکِ باران خورده همه جا را پر کند.. "صدای پای من می آید"..و تمام پاییز های بی نظیرش را بو بکشم .. زندگی کنم ..زمستان هایش را لبخند شوم..بهار هایش را سبز.. هر کسی که از انجا رد شود نظاره کند.. لذت ببرد.. عکس بگیرد. بعدها هم میدانی چه میشود؟میشوم یک خانه ی متروکه که پر شده از خاطرات.. تکه به تکه اش..بعدتر می ایند میبرندم جزو میراث فرهنگیِ  ان روستا. مردم می ایند عکس می اندازند کنارم.چلیک چلیک.بعد حتماً میگذارند فی س بوک ، اینستا یا هر چیز ِ دیگر ِ جدیدی که آن روزها مد باشد و پـُز ژست هایشان را بهم میدهند. و من هر روز تکیه گاه دخترها.پسرها.زن ها و مردهایی میشوم که یک لبخند کش دار میزنند و مرا در قابشان جای میدهند.اما من ان روز چقدر دلم برای آن زن ِ مهربان تنگ خواهد شد که با لبخند و عشق نظاره ام میکرده..و با موهای باز و دستانی که همیشه لاکِ قرمز داشته است دست از رسیدگی به من و گلها و گیاهان ِ روی تنم برنمیداشته ..راستی ، او چه خواهد شد ، بعد از مرگ؟میشود بذری باشد از یک گل خندان روی سطح بدنم؟

 

× چقدر این عکس مطابق نوشته ام میتوانست باشد مگر؟! گویی نوشته ام را خوانده اند بعد دقیقاً دقیقا این عکس را از آینده ی من گرفته اند .. چسبید دیدن ـش : ) و ذوق ـم .

×  مرسی از نفیسهـــ که من را وادار کرد بنگارم از چیزی کهــ مدت ها قرار بود بنویسم و اینکار را نمیکردم..

× بازنشر در سایتِ جیم..


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۶
عرفانه میم

اخرین روزهای شهریوراست و من حالم یک جور خوب ِ غیر خوب است. همیشه همینطور بوده است.. تو که خوب تر میدانی؟  تو که میدانی من از تبار بهارم اما پاییز و زمستان را یک جور عجیبی میمیرم.. یک جور خیلی عجیب ِ خیلی خاصی دوستشان دارم.. انقدر زیاد که همیشه ذوق مرگ شده ام در کوچه پس کوچه های مهر.. که من میمیرم بی ثباتی های هوایِ آبان را.. تو که بهتر از من میدانی کهچقدر اذری که در استانه ی دی ، دی ِ مهربان مهربان مهربان ِ آرام آرام آرام ِ غمگین ِ دوست داشتنی ام ایستاده را دوست دارم.تو که میدانی من چقدر از هوای گرگ و میش صبح های زود زمستان...ذوق زده میشوم. اما یک چیز را نمیدانی. تو نمیدانی که چقدرشهریورهامیتوانند عاشق باشند و در عین حال ساکت.. و گاه مظلوم. شهریور مغرور است اما وقتی به روزهای اخرش میرسد.. وقتی به سی اُم و سی ُ یکم میرسد یک حالت خیلی بدی غمگین میشود و مظلوم! تو که نمیدانی چقدررر شهریور دلگیر میشود روزهای اخرش که میرسد.. هر چقدر هم که بمیرم برای پاییز و زمستان های معرکه .. همیشه ی خدا دلم گرفته است شب اول مهر. یعنی روزی که شهریور میخواهد کوله بارش را جمع کند و برود... آن شب را تا صبح در اغوشم گریه میکند... اول مهرها را همیشه پیش خودم نگاهش میدارم...اول مهر کهمیگذرد لبخند میزند و میرود تا سالِ بعد.. بیا اول مهرها را فاکتور بگیریم. تو که خوب میدانی میمیرم پاییزها و زمستان ها را..شب هایش را.. صبح زود هایش پشت ِ شیشه اتوبوس را.... نظاره کردن های پنج دقیقه ای از پشت پنجره ی اتاقم به خیابان قبل از خارج شدن هایم را..میشود پاییز بیایی؟پاییز عاشقت شوم؟ بعد زمستان اولین بوسه را بر پیشانی َم بزنی؟ میگذاریاولین هایمانرا زیر باران های پاییز .. در سرمای زمستان بچشیم؟ تو که خوب میدانی ام.. نمیدانی؟!

 

~  پاییز شود ، زمستان شود.. باران بیاید... خیس شود خیابان ها.. ذوق ِ عکاسی ام دوچندان شود :)

~  آخ.. اگر باران بیاید من چه کنم؟باز میلرزد دلم ، دستم..

~ بازنشر در زنگِ انشا


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۱
عرفانه میم

اینروزها منم و پُر شدن از خواب های ِمتفاوت. هر چه که دوست داشته باشم یا انروز درگیرش باشم را خواب میبینم جدیداً :) مثلا یک شب خواب دیدم شهاب حسینی ِعزیز ِ جان مریض است . و حالش اصلاً خوب نیست. تا صبح داشتم دلداری ِ روحی َش میدادم !! بعد یک شب تا صبحم را بامارسلــّوی برزیلیدر برزیل و اماکن ِ باستانی ِ ان گذارنده بودم! و بعدترمارسلوبا موهای فرفری َش عاشقم شده بود!! یک شب تا صبح را دراستخریکه قرار است برای اموزش شنا در ان ثبت نام کنم ، شنا کرده بودم و با مربی َم دعوایم شده بود! یک شب تا صبح دیگر سر ِ انتخاب طرح ِ فرش برای بافتن بامادرمدرگیر شده بودم!! یا حتی یک شب هم خواب ِ "تـــو"ی ابی - قرمز َم را دیده بودم... این خواب را از همه بیشتر دوست داشتم.تــورا ازشهابهم بیشتر دوست داشتم! یا حتی بیشتر از موهای فرفریِمارسلوی برزیلی. یا بیشتر از طرح های انتخاب شده ی فرش.. یا حتی بیشتر از تمام لذت هایی که در شنا کردن در ان استخر تمیز برده بودم..تــورا از همه ی انها بیشتر دوست داشتم چون آبی - قرمز بودی. چون ، مدام سورپزایزم میکردی.. چهره ی خیلی خاص یا خیلی جذاب مثلشهابنداشتی اما قدت انقدری بلند بود که بتواندمن را درونِ خود مچاله کند.. چهره ای معمولی اما مهربان داشتی.. هیکلت هم ارنولدی نبود اما آنقدریوسعتداشت کهمن را در ان بفشاری.. صدایت مثل رپرهای مورد علاقه ام انقدری کلفت ُ پر خش نبود. اما یک خش جذاب داشت کهدوستت دارمگفتن هایت را زیباتر کند.قد تمام دنیاها.قدّ تمام دنیامیدانی یعنی چه؟ یعنی وقتی بغلم کنی و در گوشم بگویی "دوستت دارم " وقتی محکم در بغلت بفشاری َم وبگویی محدوده ی تو همین جاست. همین ابعاد چند در چند اغوشم...مندر خواب همه چیز داشتم.تــورا داشتم.. توی ابی - قرمزی که تمام دنیایم باشد را داشتم..دیگر چه میخواستم؟ من تمامخواب های خوب دنیارا در کنار ِتــوداشتم .. اصلاً کابوس یعنی خوابــی کهتــورا نداشته باشد... و من هر شب بیتــوکابوس میبینم.. حتّی اگر در ان خوابشهاب ِ جانباشد ...

خوابی کهتــورا نداشته باشد که خواب نیست.کابوساست.. هوم؟

راستی ، در خوابمانموهایمهم تا زیر کمرم بود... این یک نشانه است . نیستبابالنگدراز ِ ابی - قرمزم؟

منخودم را در کنار ِتـــودر خواب داشتم.. با یکلباس خواب حریری ِ قرمز.خوشبختیبیشتر از این؟!

(:

~ مرا از تمام این خوابهای ِ بی "تـو"یی بیرون بکش.. تمام خوابهایم کابوس است..


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۰۵:۲۱
عرفانه میم

چقدر دوست داشتم بودی ،بعد  کنار ِ عطر موهایم بعد از هرحمام میماندی.. و مست میشدی..از عطر نرم کننده یشیر و ابریشمش.. بعد می آمدی نزدیک تر با انگشتانت چند سانتی متر بلندتر شدنش را اندازه میگرفتی.. و برایشان جشن میگرفتیم دو نفره کیکِ شکلاتی ِ خوشمره اش را هم خودم میپختم مثلا.. به کجای دنیا برمیخورد؟

 

http://s4.picofile.com/file/7869082789/3.jpg


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۰
عرفانه میم

فکر هایم از اینجا شروع شد که امروز زل زده بودم به روبرو ، از قضا یک دختر ُ پسرهم ان روبرو بودند .. سرشان در گوش هم بود و یواش پچ پچ میکردند ُ میخندیدند .. گاهی هم اتفاقی نگاه هایمان به هم برخورد میکرد و هر کداممان سعی میکردیم یک طوری جلوه بدهیم که انگار اصلا هم به هم نگاه نکردیم..

 مثلا به نام ایستگاه نگاه میکردیم :) .

"ولیعصـر" .

و باز هم انها حرف میزنند ُ من هم سعی میکردم که خودم را با گوشی اَم سرگرم کنم که نکند بازنگاه هایمان به هم برخورد کند .. . کسی چه میداند ؟! من عاشق ِ آن ژست ـشان شده بودم ، که مثلا ان پسر یک طوری دور دختر را گرفته بود که میخواست به همه بفهماند آن دختر با تمام عشوه ها و ناز و اداهای ِ خاصـّش مال ِ خود خود ِ اوست ..

گویی درحصار مالکیت ـش خفه اَش کرده بود با یک حالت ِ خاص آن هم در داخل مترو ..

وکسی چه میداند که منظورش را به خوبی رسانده بود به اطرافیان ؟!

اصلا ادم دلش میخواست از حسشان عکس بگیرد ..

 

فکرم را از انها میگیرم و می آورم سمت ِتو.

تویی که نمیدانم اصلا هستی یا نه . نمیدانم اصلا خدا "تو"یی برای ِ من کنار گذاشته است یا نه..

و واقعا هم اگر کسی بتواند من ِبد قلقِ دست نیافتنی را بدست بیاورد ، بس هنر کرده ـَست .

داشتم فکر میکردم که مثلا با تو در یک جای خالی ِ خیلی بی ربط ، و سر یک موضوع خیلی ساده اشنا میشوم ..

من بحث میکنم ، تو بحث میکنی ..

و بعد خیلی الکی الکی با هم اشنا میشویم ُ تو مال من میشوی ُ

از فردایش هر کاری من دوس داشته باشم میکنی مثلا همیشه ته ریش میگذاری . .

من هم

خیلی الکی الکی تر ، عاشقت میشوم !

میشود به همین سادگی بیایی ؟!

باور کن ،عشق به همین سادگی ـست ، کسی انطرف نشسته ـست ، سرش را از روی میز بلند میکند ُ توعاشقش میشوی ..

 

بعد که آمدی ، خودمان میرویم ، داخل مترو پچ پچ میکنیم میخندیم ،

کمی انطرف دختری به ما زل بزند ..

و نگـآه هایمان به هم برخورد کند ....

و او نگـاهش را بدوزد به نام ایستگاه :

"ولی ـعصر"

انگار که رازی نهفته در این ولیعصر لعنتی ،

هر کس به انجا میرسد .. "دل داده" برمیگردد ..

 

آری ، یک تویی باید باشد ، آن هم در عصر هوا کردن ِبالـُن های رنگی..

که من سرم را بیاورم بالا ،

و خیلی الکی ، عاشقم شود !

آری ، باید " تو " یی باشد ، اینقدر شاعرانه ..

باید "تو"یی باشد

دقیقا مثل همین اهنگ ساکت ِ رستاک" خاص " :

Click

                                                                                                                دخت ِ جـوزا - 11/04/92

+ پیشنهاد ِ جدید من : فیلـمـ ِ " "گذشتـ ه" اصغر فرهادی .. حتمـا ببنید ..

 + فردا ، وبم دو ساله میشود .. وب ِ کوچکم !دوست ـت دارم ، تولدت مبارک :*

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۶:۳۴
عرفانه میم

یادت میماند اینبار را هم،

 که باز

لحظه لحظه ی  خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـان را

بی "تو" بو میکشیدم ؟

آیکُن های اِمیلی

 یادت میماند چقدر بی "تو" بودن مزه اش تلخ است؟

مثل همان بادام تلخی که اشتباهی میرود لای مینای دندان هایت گیر میکند و وقتی میخواهی

به دادش برسی

دیگر تمام ریه ات هم،

 مزه ی ان تلخی را گرفته و هی اب میخوری .. اما فایده ای ندارد .

وخیال بودنت مثل

همان قندیست که مادربزرگ

به دستم میدهد و میگوید"بخور .. بذار مزه ـش بپره.. "

و

خیال گرفتن دستهایتمثل

همان لبخندیست که بعد از خوردن قند

بر لبم نقش میبندد ..

تو اصلا همـان حس خوب "گوش دادن "دست منو بگیر" ِبابک رهنماهستی ..

همان حس عالی بعد گوش دادن"دوست ـت دارم" های مدام بابک جهان بخش هستی ،

تو مزه ی همان فنجان های کمر باریک خانه ی دایی ام را میدهی .

حس چشمهایت

که نمیدانم به چ رنگ نقاشی اش کرده ،

همـان حس عالی  دراز کشیدن زیر یک دوش ولرم بعد از یک روز

خسته کننده ـست ..

 

 

تو را من لای تاریخ گم کردم لای ورق های تا خورده ی

سوخته ی کتاب تاریخ  دوم دبیرستانم

که در آنهخامنشیان

به شدت پر رنگ بودند ..

من تو را لای دیوارهای تخت جمشید،

کنار نقش و نگار های چهل ستون 

گوشه ی چهار باغ

انتهای باغ ارم،

داخل حمام فین

کنج عالی قاپو،درست همان جایی که من ان گوشه ارام  صدای میزنم و تو

این گوشه بلند میشنوی ، و اما

من

تو  و حس خودم را به تو رآ اینبار دقیقا در اهنگ "حس تاری ـــــــخ" پیدا کردم ..

دقیقا زمانی که صدای رضا یزدانی

سی و پنج بار در گوشم پلی شد ..

و من هر بار بیشتر تو را حس میکردم ..

و بلندتر با او فریاد میزدم که "مرمـــــــت کن منـــــو از نـو ، .. "

 نصف متن های اهنگ را به خودم

میگیرم از زبان تو 

و نصفش را به تو نسبت میدهم ،

از زبان خودَم

اصلا انگـآرمن ُ تو راقاچکرده اند ُ

گذاشته اند درون حس این اهنگ،

انقدر که طعمش بوی حس من ُ تو را میدهد ..

اصلا از آن روز که تو رآ در این اهنگ پیدا کردم هی زوم ـش میکنم .. میبوسمش

انگآر بوی تو را میدهد ..

تو در آن موج میزنی با همه ی وجود نداشتنت حتـی!!

 

انگـار چشمان ِ به خیال من ، قهوه ای ات در آن

اهنگ به من خیره شده اند و دست از سر انحنای موهایم برنمیدارند ..

آیکُن های اِمیلی 

تو کیستی

که من اینگونه بی تو بیتابم ..؟

 

من تو رو توی تاریخ گم کردم و توی تاریخ پیدا میکنم.. ،

خودمو میندازم توی یک ساعت زمان

پرت میکنم به عقب ، یا حتی به جلـو

پیدات میکنم دستتو میگیرم میارمت اینجا ، همینجا پیش خودم،

که

اینبـآر

با هم بو بکشیم

لحظه به لحظه ی خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـآن را  ....

 

که دستات توی دستای من شکوفه بزنه

بهش برسیم

بعد با هممیوه آشوبچینیم ـو بخوریم ..

توی همون کافه ی دو نفره تو تراس .... زیر بارون!

در حالی که اون کت قهوه ایت رودوشمـ ه ..

و فنجوی چای تو دستم ..

 

 

 

+ مخاطب این پست : "او خیالم.

پرحس نوشتمش ..

 و در اخر

 لینک اهنگ حس تاریخ  :

Click

:)

با حس این پست گوش ـش بده ..



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
عرفانه میم
MeLoDiC