- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از خستگـی هایـم» ثبت شده است

دردهـآ که رخ مینمایانند ،

خسته که میشوم از هر چه هست ُ نیست

تنها این منم که گم میشوم لابلای ِ سلول های تنم ..

و خیره به سکوتی عظیم با نگاهی به وسعت ِ

امواج خروشان ِیک حسرت!

 

 

تنها دلم یک چیز میخواهد ،

و صد چیز نمیخواهد ..

دلم میخواهــد

روی صندلی ِ گهواره ای بنشینم

همان صندلی ای که با تکان دادن،

صدای لخ لخ اش از درد

انگـآر فقط با گوشت تنت کار دارد

برای ریختن ،

و

همان کلبه ی چوبیِ نموری

که صدای چک چک بارانهای دیشب از ناودانش

روی ِ اعصابت منچ بازی میکنند ،

و سکوتی که هر لحظه با صدای نفسم هایم

از هم میگسلد ..

دوست دارم همان ـجـآ ،

درست همان ـجـآ ، فقط من باشم ُ من !!

با یک کتاب به وسعت ِ "بوف کور" ِ هدایت

در دستم و باز خوانی های مجددش توسط صدایی که

گمان میکنم صدای ِ خودم باشد ،

طوری که اخرین بار خودم را کنار کلماتش جا بگذارم ..

و هیچ وقت دیگر سراغ ِ خودم را نگیرم .

تو گویی که انگـار هدایت من راواژهکرده باشد،

من او را زندگی.

گویی تمام دردهای دنیا را جمع کرده باشد

،

و یک ـجـا سرازیر کرده باشد

در یک کتاب!!

elina-icon

دوست دارم

طوری خودم را جمع بکنم و کنار کلماتش

جا بدهم که حروف ـش هیچ وقت،

به زبان نیاوردند :

"مهربان نشستن" را .

اصلا کسی هم نفهمد غیبتم را ،

اصلا کسی هم صدا نکند اسمم را ،

هیچکس نداند من کیستم ،

بی نام باشم ُ بی نشان !

سکوت کنم ُ سکوت..

و صدایی که باز میخواند بوف کور را برایم :

"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح ادم را میخورد... "

و خیسی اشک هایی که نمیدانم درست در کجای

پلکم ته نشین شده اند

که میریزندبی ـهـوا..

elina-icon

 

و

باز صدای

لخ لخ صندلی

سکوت را میشکند ..

 

 

* این متن حرف دل من و یک دوست در یکی از شب های فروردین 92 ست

که توسط من

ساعت2نیمه شب در نـُت ِ گوشی ام نگـآشته شد ..

بغض خوردیم ُ اشک بالا اوردیم آن شب .. ،

و من واژه اش کردم !

 

*جیـغکلمات را حس کردی؟!

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۱۴
عرفانه میم

یادت میماند اینبار را هم،

 که باز

لحظه لحظه ی  خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـان را

بی "تو" بو میکشیدم ؟

آیکُن های اِمیلی

 یادت میماند چقدر بی "تو" بودن مزه اش تلخ است؟

مثل همان بادام تلخی که اشتباهی میرود لای مینای دندان هایت گیر میکند و وقتی میخواهی

به دادش برسی

دیگر تمام ریه ات هم،

 مزه ی ان تلخی را گرفته و هی اب میخوری .. اما فایده ای ندارد .

وخیال بودنت مثل

همان قندیست که مادربزرگ

به دستم میدهد و میگوید"بخور .. بذار مزه ـش بپره.. "

و

خیال گرفتن دستهایتمثل

همان لبخندیست که بعد از خوردن قند

بر لبم نقش میبندد ..

تو اصلا همـان حس خوب "گوش دادن "دست منو بگیر" ِبابک رهنماهستی ..

همان حس عالی بعد گوش دادن"دوست ـت دارم" های مدام بابک جهان بخش هستی ،

تو مزه ی همان فنجان های کمر باریک خانه ی دایی ام را میدهی .

حس چشمهایت

که نمیدانم به چ رنگ نقاشی اش کرده ،

همـان حس عالی  دراز کشیدن زیر یک دوش ولرم بعد از یک روز

خسته کننده ـست ..

 

 

تو را من لای تاریخ گم کردم لای ورق های تا خورده ی

سوخته ی کتاب تاریخ  دوم دبیرستانم

که در آنهخامنشیان

به شدت پر رنگ بودند ..

من تو را لای دیوارهای تخت جمشید،

کنار نقش و نگار های چهل ستون 

گوشه ی چهار باغ

انتهای باغ ارم،

داخل حمام فین

کنج عالی قاپو،درست همان جایی که من ان گوشه ارام  صدای میزنم و تو

این گوشه بلند میشنوی ، و اما

من

تو  و حس خودم را به تو رآ اینبار دقیقا در اهنگ "حس تاری ـــــــخ" پیدا کردم ..

دقیقا زمانی که صدای رضا یزدانی

سی و پنج بار در گوشم پلی شد ..

و من هر بار بیشتر تو را حس میکردم ..

و بلندتر با او فریاد میزدم که "مرمـــــــت کن منـــــو از نـو ، .. "

 نصف متن های اهنگ را به خودم

میگیرم از زبان تو 

و نصفش را به تو نسبت میدهم ،

از زبان خودَم

اصلا انگـآرمن ُ تو راقاچکرده اند ُ

گذاشته اند درون حس این اهنگ،

انقدر که طعمش بوی حس من ُ تو را میدهد ..

اصلا از آن روز که تو رآ در این اهنگ پیدا کردم هی زوم ـش میکنم .. میبوسمش

انگآر بوی تو را میدهد ..

تو در آن موج میزنی با همه ی وجود نداشتنت حتـی!!

 

انگـار چشمان ِ به خیال من ، قهوه ای ات در آن

اهنگ به من خیره شده اند و دست از سر انحنای موهایم برنمیدارند ..

آیکُن های اِمیلی 

تو کیستی

که من اینگونه بی تو بیتابم ..؟

 

من تو رو توی تاریخ گم کردم و توی تاریخ پیدا میکنم.. ،

خودمو میندازم توی یک ساعت زمان

پرت میکنم به عقب ، یا حتی به جلـو

پیدات میکنم دستتو میگیرم میارمت اینجا ، همینجا پیش خودم،

که

اینبـآر

با هم بو بکشیم

لحظه به لحظه ی خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـآن را  ....

 

که دستات توی دستای من شکوفه بزنه

بهش برسیم

بعد با هممیوه آشوبچینیم ـو بخوریم ..

توی همون کافه ی دو نفره تو تراس .... زیر بارون!

در حالی که اون کت قهوه ایت رودوشمـ ه ..

و فنجوی چای تو دستم ..

 

 

 

+ مخاطب این پست : "او خیالم.

پرحس نوشتمش ..

 و در اخر

 لینک اهنگ حس تاریخ  :

Click

:)

با حس این پست گوش ـش بده ..



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
عرفانه میم
MeLoDiC