- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

تمام حس های این پست به بغض های سر کلاسهایت،پر!

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ

بهترین استادی بود کهـ داشتیم.. جوان بود.. اما معلوم بودتجربه اش، اندازه ی ماه ها و سالهای متمادی، سن دارد!.. جوان بود اما دیدگاهش و حرف زدنش آنقدر نو و مطابق با افکار من و حقیقتِ موجود بود که میشد لحظه به لحظه اش را زندگی کرد.. عاشق ِ افکارش شده بودیم. با تمام به ظاهر روشنفکر(!)ـها فرق داشت.. درسهایش را همان سر کلاس میتوانستی قورت دهی،یک آب هم رویش! دل ـش هم قدِ سنش نبود.. سالها سن داشت دلش .. از انهایی بود که میگفت"غم، اصیل ترین احساس انسان است.. با گریه حالِ ادم خوب میشود" از انهایی بود که میانِ دانشجویانش بود.. انگار نه انگار استاد است.از انهایی که میتوانی در تمام زندگی ات، غبطه اش را بخوری..از انهایی که موهایش معمولی ِ معمولی بود و صدایش معمولی تر. از انهایی که کت و شلوارش را مارک دار انتخاب نمیکرد. از انهایی که با دخترها گرم نمیگرفت.دلِ دخترها را از صد فرسخی نمیبرد.. بین دختر و پسر فرق قائل نمیشد.. خود ِ خودش بود و دیگر هیییچ. حال می خواهد برود... از دانشگاهی که یک عمر را در ان سر کرده .. از خاطراتش میخواهد خداحافظی کند. با گلویش که از بغض پاره میشود وقتِ سکوت هایش در پاسخ سوال های متمادیِ بچه ها.... و درد هایی که میکشد و هیچ ، به روی خود نمی آورد..استاد؟ قد یک عمر ، استاد ، شاگردی میشود دوستت داشت..استاد؟ میکشی ما را وقتی تکرار میکنی که "قدر دوره ی لیسانستان را بدانید.. دیگر تکرار نمیشود." و تمام حواس ها میرود سمتِ 2 - 3 ترم باقی مانده..  شاید رسالتت همین بوده که بیایی یادمان بدهی که" زندگی یک چیز دیگر است.. چیزی فراتر از آنی که میبینید.. " وموفق هم شدی!حداقل در من توانستی تغییر ایجاد کنی..شاید رسالتت همین بود..استاد.. من مطمئنم تو فرستاده ی خدا در همین برهه ی کوتاه، برای تغییر بودی..

اما دلم..دلمان، بسیار تنگت خواهند شد.میدانی که؟ تنگِانسانیت..

کابوس ما را تعبیر کردی،

پس دیگر

برو آنجای، که بدانند قدرت را.. تو زیاد می آیی برای این جماعت.. مگر چقدر خدا مثل "تو" افریده؟!..

برو و مطمئن باش کهــ برای همیشهــ در دعاهایم جای، خواهی داشت...

اندازه ی تمام کلمه به کلمه هایت که در مغزمان نفوذ کرده ، برایت دعا خواهم کرد. از ان دعاهای سبز..

حق، پشتُ پناهت..

 

×سال ها بعد، بعدِ فارغ التحصیلی ای که چیزی به ان نمانده و دارد روزهایش از فرط ِ دلتنگی، جان میگیرد، می آییم مینشینیم سر کلاس خالی ات و حرف هایت را مرور میکنیم و همانجا، تمام میشویم!

×شاید هیچ کس حس این پست را خوب خوب  نفهمد جز خودم و یک یا دونفر ِ دیگر که بوده اند با من در ان لحظات.. ..

~از جمله پست هایی کهــ بعدها با خواندنش به اشک خواهم نشست.. 

 + باز نشر در زنگ انشا


برچسـب ـهـا :,,

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MeLoDiC