- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

جایی میان رنگها جا مانده بودم ..

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ

نشسته بود روبروی دار عزیزش و داشت چله هایش را مرتب و با دقت روی آن سوار میکرد.. کمی که گذشته بود، رفته بود یک لیوان چای برای خودش ریخته بود.. به همراهِنبات های زعفرانیِ ِ همیشگی اش.. و مرا هم به بزمش راه داده بود و شروع کرده بود به زنجیره زدن.. زنجیره زدن هایش که تمام شده بود.. صدایم کرده بود و از من خواسته بود تا با هم شروع بهدوک کردنِ نخ های رنگارنگِ قالی اش و آویز کردنشان بالای دار عزیزش کنیم.. سبز.. قرمز.. آبی..زرد.. باز سبز.. قرمز.. آبی..صورتی.. قهوه ای.. .رسیده بود به ابریشم.دستم را گرفته بود و ابریشم ها را در دستانم گذاشته بود و گفته بود "نگاه کن".. یک نگاه به ابریشم های براقِ سرخابی اش که رنگِ خودش بود کرده بودم.. و یک نگاه به چهره اش و با حالتِ سوالی گفته بودم "خب؟" گفته بود" به لطافتِ تواند، تو باید فقط این ها را دوک کنی.." به پهنایِ صورتم لبخند زده بودم.. ابریشم ها را شروع به دوک کردن کرده بودم.. و باز هم لبخند زده بودم، از جملاتِ همیشه نابش. تمام که شدند خودم برایش آویزشان کرده بودم و لبخند زده بود.. لبخندی به رنگ خودش.. "سرخابی" .. کمی که گذشته بود قلاب را داده بود دستم و گفته بود"بباف".. خنده ام گرفته بود..."من؟"گفته بود"تو."و یادم داده بود.. بافته بودم و لبخند زده بود... بافته بودم و نگاهم کرده بود...و بعد به چای دعوتم کرده بود با همان نبات هایِ زعفرانیِ ِ همیشگی اش.. باز بافتهــ بودم و لبخند زده بود.. لبخندهای سرخابی.. :) .. کمی بعدتر ، او خوابیده بود و من هنوز داشتم میخواندم " رج ِ 10 ؛ رنگِ 9 .. شماره 328 تا 329 " ..و  با هر گره که میزدم  ، به در و دیوار ِ این قالی، بافته میشدم ،احساس میریختم و مدام لبخند زرد رنگ میزدم .. درست به پهنایِ صورتم..دیده بودم که در خواب هم لبخند میزند.. از همان لبخندهای سرخابی همیشگی اش..

راستی،مادرمرا میگویم!

                                                                                        دخـت ـجـوزا - اوایل اذر 9

~دخت ِ ایرانی باشی و بافتن قالی سر ذوقت نیاورد ؟! میشود مگر ؟! ..میمیرمش به شخصه : ) این ذوق از جنینی در درونِ ما رشد کرده ست. باور کن.

~ باز نشر در زنگِ انشا و سایت جیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۰۵
عرفانه میم

از حس نوشت هایم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MeLoDiC