اگر میتوانستم ذهن دیگران را بخوانم...
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ب.ظ
هیچ چیز ِ دنیا دیگر جالب نبود... و هیجان انگیز حتی. از بُعد ِ خوب قضیه یعنی اینکه اگر بدانیم طرف چه فکری میکند میتوانیم قضاوت هایش را تغییر دهیم ، یا اینکه میتوانیم خوب ُ بد ِ اطرافیانمان را جدا کنیم که بگذریم ، میرسیم به بُعـدهای بدش.. یکی از بـُعد های بدش این است که سرت ، پر از فکر ِ دیگران است.. یا اینکه در واقع نباید با هیچکس باشی چون هر کس یک بعد سیاه در شخصیتش دارد.. اما بدترش این است که هیچ چیز برایت غیر قابل ِ پیش بینی ُ هیجان انگیز نیست.. مثلا اینکهتــواز در وارد شوی ، و من بدانم که پشت دستت چه دست گل قرمز خوشرنگی پنهان کرده ای.. یا اینکه بدانم بعد از بوسه ، چه جمله ای میخواهی به زبان بیاوری..یا حتی مسافرتِ غیرقابل پیش بینی ِ سورپرایزی شکلت را از قبل بدانم..مساوی است با اینکه هیچ وقت بی محابا در اغوشت نمیپرم.. و جیغ نمیزنم...دیگر بعد از اس ام اس های وقتُ بی وقتت درست زمانی که دارم به تو فکر میکنم و تو بی محابا سرو کله ات پیدا میشود ، لبخندِ کش دار نمیزنم.. آنوقت دیگرنه تو من را دوست خواهی داشت نه من تو را..این اصلا خوب نیست...اصلا...خب؟
برچسـب ـهـا :
+ بازنشر در زنگِ انشـا
برچسـب ـهـا :
۹۳/۰۵/۱۸