در رویاهایم دنبالت میگشتم ..
داشتم بی قرار و بی بهانه دنبالت میگشتم ، لای تمامکروات های سادهی شیک ِ مغازه .. لای پیراهن های چهارخانه پشت ویترین .. وسط خیابان زیرباران .. بی بهانه دنبالت میگشتم.. میگشتم .. میگشتم.. نبودی.. ولی کمی بعدتر خودم را دیده بودمدر حالِ کروات بستن برایت و تو را دیده بودم که خیره شده ای به ظرافت دستهایم..وانگار که زمان ایستاده باشد و تمام دوربین های زمان روی ما لنزهای دوربین شان را نگه داشته باشند!.. امـا کمی که گذشته بود ، کسی را دیده بودم که با صدایش مرا از خواب بیرون میکشید و نامم را صدا میزد ..
صبح شده بود!
×ترسیده باشی از کوچ ، اوج ـو ندیده باشی ..
[ سیاوش ]
برچسـب ـهـا :