از خوشبختی های ریز دنیا همین بس که ..
مثلا من مجبورت کنم که بیایی و دستانم رالاک قرمز بزنی و تو وقتی خیلی هم میخواهی دقت کنی دردقیق" زدنش " ، باز هم مدام از خط بزنی بیرون و بخندیم .. دستانت لاکی شود حواست نباشد بمالی بهبینی ات، بینی ات هم لاکی شود بعد خودت را توی اینه ببینی و بگویی "عه !! این دیگه چیه؟" و من بلند بلند بخندم به قیافه ی بامزه ات .. و بعد تو بدویی دنبالم و انقدر دنبال بازی کنیم که دست اخردستانترا بگیری بالا و تسلیم شوی و ولو شوی رویمبل دونفره ی خاصـّمان.. ومن برایت یک نوشنیدنی بیاورم .. و خودم بروم پشتپیانو مهربانمان بنشینم و برایت اهنگ با همان دستان ِنصفه و نیمه لاکی ام، بنوازم ، تو هم نوشنیدنی ات را کنار بگذاری بیایی بنشینی کنارم با همانبینی لاکی اتشروع کنی به زدن و با هم بنوازیم ..
و این خود خود همانخوشبختی ایکه میگویند باشد مثلا ! :)
دخت جوزآ - 04/07/92
× تو جزولبخندهای منی.. نه چیز دیگر .
برچسـب ـهـا :