- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

در من دخترکی ست !

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۰ ب.ظ

 

 

در من دخترکی ست که عاشق است ،

عاشق ِ ان عروسک خرگوش سفید بازیگوشش،

که از مادر شنیده این موجود دوس داشتنی از سیسمونی اش مانده ..

که در عکس ـهـا هم دیده که چه مظلومانه این دخترک خرگوش را 

در اغوش گرفته . .

به نظر می آید خیلی دوستش میدارد ..

خیلی زیاد هم !

حال ، ان خرگوش گوشه ی ویترین کز کرده .. همان طور سفید است اما

قسمت ِ پاهایش دیگر در حال پوسیدن است ..

دخترک نمیگذارد او غصه بخورد ، هر شب بر میدارد خرگوشـَش را

نوازشش میدهد و باز جایَش میدهد کنج ویترین عروسک ـهـای یادگاری اش ،

لباس خرگوشـَش پر ستاره ـهـای رنگیست ،

دخترک را یاد شب ـهـای بی دود زادگـآهـَش می اندازد ،

که حـآل از آن تهران هیچ خبری نی ـست ..که هیچ ،

تازه دخترک زیاد هم از تلویزیون خانه اش میشنود که اسمان سیاه پوش است ..

در دلش میگوید باید برایش دو روز عزای عمومی اعلام کنند اصلا !

دخترک شب ـهـا کنارپنجره اش میرود به خرگوشـَش زل میزند .. ،

و درسکوت با او حرف میزند

خرگوش هم همانطور کز کرده ، نمیداند چرا سخن نمیگوید این موجود دوس داشتنی(:

دخترک ، دیروز اصلا نمیدانست گوشی چیست . ام پی ۳ چیست

امروز هندزفری همدم روز ُ شب هایش است ..

اهنگ ـهـآیی که مدامُ مدام ، در گوش دخترک پلی میشود ُ

او پشت سر هم زیر لب تکرارشـان میکند و

هیچ نمیگوید ،

آیکُن های اِمیلی

دخترک دیروز در اغوش مادر به خرید میرفت

امروز خودش میرود کیف ِ مورد علاقه اش را انتخاب میکند ُ به جای ان پول ـهای کهنه که روی ِ ان

هزارتا چیز نوشته شده بود ، کارت تحویل فروشنده میدهد ،

چقدر دلش هوای ان پول ـهـای کهنه ی ۱۰ تومانی ُ ۵۰ تومانی را میکند ،

که مدام با عکس محو روی ان در نور با دوستانش بازی کند با این که اصلا نمیداند کیست ..

دخترک این روزهـا مواظب است الوچه که میخورد دور لبش نمالد ،

دیروز دست هایش را پر میکرد و بی توجه ب مردم با دوستانش در خیابان لی لی بازی میکرد ..

 

اصلا دخترک  ِ ما یک دوچرخه داشت که هیچ کـَس نداشت .

یک دوچرخه ی خاص .. یک دوچرخه ی باستانی حتـّی ! که با تمام ِ وجود دوستش میداشت ..

که با هیچ دوچرخه ی جدید دیگری که برایش گرفتند عوض نکرد !

پشتی کوچکی داشت دوچرخه ی دخترک ،

صندلی نشیمـَنـَش پهـن بود به میله ـهـای چرخ اَش

هزار هزارمهره ـهـآی رنگی اویزان بود ،

روی ترمزش پر برچسب ـهـای برگردان مختلفی بود که با ذوق میخریدشـان ..

آیکُن های اِمیلی

اصلا کجاست ان دوچرخه . تو میدانی ؟

دادَنـَش به سمساری .. کجاست ان سمساری ؟

تمام دار ُ ندارم را میدهم فقط یک بار دیگر در کوچه های بچگی با ان پروازکنم .

 

دخترک حال که دارد این ـهـآ را مینویسد هوای ِبچگی اش را دارد .

بچگی ای که پـُر  ِ "بی دردی" بود ،

و این در ذهنش وول میزند "از بودن در دوران کودکی ملول میشوند و ارزو دارند زودتر بزرگ شوند و

وقتی بزرگ شدند ، حسرت دوران کودکی را میخورند"

از کدام کتاب بود ؟ هـان .. گفتگو با خدا !

 

ادامه دارد این حس نوشت ـهـای ذهن  ِ دخترک هم چنـان...  .

 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۲
عرفانه میم

از حس نوشت هایم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MeLoDiC