- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از حقیقت های در ِگوشـی ام» ثبت شده است

 فیلم با نماهای اولی که نشان دهنده ی یک سوله در اطراف تهران یا شهرستان شروع میشود و با دیدن خرابه ها و زندگی اسفناک چشم را ازار میدهد کمی که میگذرد هر مخاطبی متوجه ِ خیل عظیمی از افغانی های مهاجری میشود که انجا کار میکنند و قصه با یک دختر افغانی اغاز میشود و تا چند دقیقه ای که جلو میرود سکوت بر فیلم حکمرفماست و تصویر ،فقط روایتگر است. خانه های خراب ِ تشکیل شده از چند تکه در ِشکسته فضای سنگینی را به چشمان مخاطبان روانه میکند. فیلم با دختر افغانی جلو میرود و کم کم وارد فضای سوله میشود و به مخاطب میفهماند که اینها مهاجرهای بدون کارت ورودند! از انطرف دخترکِ خوشحال و بیخیال از اوضاع اطرافش برای پسرکی که عاشق شده است غذا میبرد و راس ساعتی خاص داخل کانتینر قرار میگذارد ، مخاطب وارد یک فضای عاشقانه میشود بین پسرکِ ایرانی و دخترکِ افغانی... میگذرد..و  شوک ریز وقتی به مخاطب وارد میشود که کارگر ایرانی برای جایِ خوابِ دایی اش که میخواهد انجا کار کند با سر کارگر بحث میکند و دستِ اخر "نه" میشوند اما داستان به اینجا ختم نمی شود او خشمش را سر ِ عبد سلام پدر دخترک خالی میکند و همه چیز را به نژادش نسبت میدهد.. از انطرف عشق ان دو اوج میگیرد و مخاطب را به دنبال قضاوت های پی در پی میکشاند تا جایی که پلیس تصمیم به بردنِ کارگرهای افغانی به لب مرز میکند.. و اینجا اوج گره داستان است که پسرک مستاصل است دخترک گریان و تشویشش از خشم پدر! تسلیم دخترک... که نمادی ست از تسلیم بسیاری از زنان و دخترکان این جامعه در برابر پدر و سکوت در برابر عشق..اما اینجا به دلیل نژاد! پسرک تمام تلاشش را برای اینکه با خانواده جلو بیاید میکند اما انها نیز حس نژادیشان بالا زده و پسر را پس میزنند.. داستان جلو میرود و مخاطب، نگران!

اما داستان به همین جا ختم نمیشود پدر به حرف می اید و شاه دیالوگ را میگوید" عاشق چی دختر ِمن شدی؟ عاشق اوارگی اش شدی؟ عاشق بیچارگی اش شدی؟... من دخترمو به جایی که ارزشش را نشناسند و بعد از مدتی بگویند " هوی افغانی!" نمیدهم!" .. جدال بین عقل و احساس مخاطب شکل میگیرد. پدر راست میگوید؟دختر؟پسر؟ چه باید کرد.. در همین فکرها به سر میبرد که ناگهان فیلم به داخل کانتینر کشیده میشود و استیصال دختر. تشویشی اشنا... و سعی بر غلبه منطق بر احساس. که حادثه مجال پیروزی یکی از ان دو را به مخاطب نمیدهد.... انها جاودانه میشوند . برف میبارد و پدر روسری به دست و دیوانگی به سر به دنبال دخترک است... و حسرت ِ کابل به دل .

پیدا نمیشوند.

فیلم تمام میشود...

و کسی نمیداند به چه جرم ؟!

این فیلم را ببینید.خوب ببینید . به ظاهر ساده می اید اما ببینید  چطور یک فرهنگِ غلط با سرنوشت هم ساده بازی میکند با انسانیت ساده بازی میکند.با عشق ساده بازی میکند.. و هیچ کس نمیداند به کدام شخصیت حق بدهد که حق دیگری فنا نشود؟! همه قربانی اند.. همه، یکجور قربانی اند.از عبدالسلامی که از کشورش محبور به مهاجرت شده و نمیخواهد دخترش هو شود.از پسرکی که دوست داشتن دخترکی افغانی عیب برایش به شمار رفته. و دخترک. دخترکِ همیشه مظلوم این جامعه که نه تنها جرمش نژاد و عشق است! بلکه برای عشقش از پدرش اجازه نگرفته.. نمیداند چ کند؟ او از همه قربانی تر است. این فیلمهای تلخ را چندبار ببینید و جاهایی را که دیالوگ ندارد را بمیرید!

 این نژاد پرسی های کاذب در برابر دیگر نژادها به صورت افراطی کی می خواهد تمام شود؟

 

 

+ این فیلم قرار بود فیلم کوتاه شود اما، نشد. در هر صورت یک رسالت داشت که انجام داد..


برچسـب ـهـا :,
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۴
عرفانه میم

خانه سالمندان.

پلان یک.

-دخترم،دخترررم.بیااا.

+من؟ جونم ؟

-اره.تو لیلای منی.نه؟ میدونی چند وقت بود نیومده بودی بهم سر بزنی مادر جون؟

+من ... [با حالت بـُهت فقط نگاه میکند]

-هیچی نگو. (در حالی که در بغلش میفشاردش) مامانت خوبه لیلا؟ بابات کجاس؟ چرا نمیاد پیشم؟ دم دره؟ بگو بیاد تو دلم خیلی براش تنگ شده. لیلا مادر جون ی چیزی بگو دلم خیلی برات تنگ شده بود. راستی مهرانگیز خانوم یادته؟ اون همین جا تخت بغلی من بود ده روز پیش فوت کرد . خیلی دلم گرفته ... (در حالی که صورتش از اشک خیس میشود) لیلا بازم پیشم میای.نه؟بگو که میای.

+چشم.. میام زود.. (در حالی که از اغوش پیرزن خود را جدا میکند و در مقابلش روی زمین زانو میزند) مادر جون ی قول بهم میدی؟

-تو جون بخواه.. (در حالی که دست بر سر دختر میکشد)

+اینکه همیشه خوب باشی. هر وقت میام باشی.

-هستم مادر جون ب شرطی که توام تند تند بهم سر بزنی ها.اینسری باباتم بیار.خب؟

+چشم مادر جون. من دیگه باید برم..صدام میکنن. یادت نره چ قولی دادیا.. قربونت برم.. خداحافظ.

-خدا پشت و پناهت مادر. بازم بیا.. اینسری بابا علی و مامان مریمتم بیار..

+(دخترک در حالی که دور میشود و اشک تمام صورتش را خیس کرده یک "چشم "زیر لبی میگوید و میرود)

 

پلان دو .

+خانوم؟ این پیرزن اتاق 7 چند سالشه؟

-75 . بچه هاش اینجا رهاش کردنو رفتن.

+(دخترک در حال گریه) اخه به من میگفت لیلا. لیلا نوه شه؟

-اون هر دختر همسن تو رو میبینه بهش میگه لیلا. الزایمر داره.. اما ما توی این چند سال نوه شو ندیدیم اصلا..

+(دخترک در سکوتِ عمیقی فرو مانده و با پشت استین اشک هایش را پاک میکند) : من هر هفته میام و لیلاش میشم.. خوبه؟ خیلی تنهاست ..

-(پرستار فقط لبخند میزند)

The End

+ بازنشر در زنگ انشا و سایتِ جیم.


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۱۴
عرفانه میم

خوشبختیکه شاخ و دم ندارد. خوشبختی همان عینکِ چشمان ِ ماست. زاویه ی دید ماست. کف و سقفِ خواسته های ماست. خوشبختی میتواند در زنگِ در زدنِ پدرت باشد. و همین که بدانی مثل همیشه  سالم رسیده است ،خودش برایت یک لبخندِ کش دار باشد.خوشبختی میتوانددر نگاه های پر مهر مادرت.در بویِ غذاهای گرمش و در حضور روشن ـش و چای های خوشرنگ ترش در خانه باشد. خوشبختی میتواند، در خنده های بلندِبرادرتپشت تلفن با دوستش باشد.. میتواند، در دست های چروکیده مادربزرگ... لبخند سبزی فروش محل، اولِ صبحی. خوش اخلاقیِ فروشنده ها. موهای بسته ی یک دختر بچه در دستِ مادرش، دیدنِ نور افتاب.. ارمیدن در بستر.. و شروع یک فردایِ روشن تر باشد...برای خوشبختی نیازی نیست مدام بگردی. همین که سرت را بچرخانی میبینی خوشبختی ،کنارت، روی زانوانت نشسته و دارد مدام لبخند کش دار میزند... خوشبختی در زاویه دید ماست. نه در اتفاقاتِ اطرافمان...تو میتوانی خوشبختی را در دانه بردن یک مورچه به لانه اش ببینی و دیگری میتواند مورچه را له کرده، ناسزا گفته و از روی جسدش رد شود. تو میتوانی خوشبختی را در صدای مادرت ببینی. فلانی میتواند متنفر باشد از اینهمه تکرار.. تو میتوانی خوشبختی را فقط در سالم بودن پدرت ببینی و فلانی میتواند  خوشبختی را در سقفِ حسابِ بانکی ِ پدرش ببیند.

بیایید عینکمان را عوض کنیم... دنیا اینطور،راحت الحلقوم تر است. بهتر است.. روان تر است. مگر ما چقدر زنده ایم که انقدر میمیریم در حسرتِ خوشبختی های هیچ وقت نداشته ی فکرهایمان؟!..

گاهی خوشبختن بودن که سخت نیست.هست؟ حداقل،گاهی!

 

+ بازنشر در زنگِ انشـا و سایت جیم.

~ناتانائیل ! زیبایی در نگاهِ توست،نه در آن چیز که به آن مینگری..
~من نمیگویم غمگین نبودن مساوی است با خوشبختی.خیر.. من میگویم میشود غم داشت اما خوشبخت هم بود... خوشبختی دیدِ ماست نه یک چیز ِ بیرونی.. توجه کردن به داشته های ماست .. تا آنجا که بشود... اصلا انسانِ همیشه شاد نداریم... اما انسانِ خوشبخت ، چرا ! همه اش به تعاریف ِما برمیگردد.

و جالب تر اینکه تنها ده درصد از ادمها به اینجــا میرسند ! من نیز هنوز نرسیدم .. باید کار کرد .. باید ماه ها کار کنی رویِ خودت .. کار یک شب نیست .. و امــان از ما و انتخـاب هایِ مــا .. امان از کف ِ خواسته های ما .. سقف ِ خواسته های مــا .. امان از انسـانی که بعدها چیزهایی را از دست میدهد که انقدر به انهـا بی توجه بوده که ، بعد از دست دادنش عمق ـش را میفهمد .. و حسرت ُ حســرت ..

و همچنان ، حکایت باقی ست !

فقط ده درصد آدمها میتوانند داشته هایشان را بیشتر از نداشته هایشان ببیند ..

یادمان باشد هیچ چیز ، جاودانــه نیست .. همین جوانی حتی!.


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۳ ، ۲۱:۵۷
عرفانه میم

- امروز.. امروز همون روزی ه که هر سال با لبخند ازش یاد میشد. امسال یادت رفت. حواست بود اصن؟

+ اره.حواسم بود... اما " باید " که یادم میرفت.

و این نقطه،  اوج ِ ویرانی یک رابطه ی غیر عاشقانه یا عاشقانه است...فرقی نمیکند که. مهم این است که از یک جایی به بعد ادم ها دیگر ادم های قبلی یک رابطه نیستند..

باید مواجه شوی با واقعیت.

و 

باید بگذاری و بروی

باید بگذاری و بروی

باید بگذاری و بروی 

باید بگذاری و بروی ..                                                                           

~  راستی رفیق! دل ، کیلویی چند است اینروزها؟


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۴
عرفانه میم

لطفا این پست را تا اخر بدون هیچ قضاوتی بخوانید.باتشکر.

کمی انطرف تر ،یک عده ریخته اند یک عده ی دیگر را میکُشند.. ان یک عده ی دوم را نمیخواهم بگویم مقصر خودشانند.بی عرضه اند..فلانند..نه! فقط می خواهم بگویم ان یک عده ی دوم هم انسان ـند .. حیوان نیستند.. گرچه ما برای حیوان ها بیشتر دلمان میسوزد.. مثلا اگر خرسی - یوزپلنگی چیزی را بکشند خودمان را به اب ُ اتش میزنیم.. در فی/س بوک ُ اینستاگراممان هزارتا عکس میگذاریم و برای انقراضشان نگران میشویم! نمیگویم بد است. خیلی هم خوب است.. خیلی خوب است نگرانی نسبت به حیوانات ِ بی زبانِ خدا.. نگرانی نسبت به محیط زیست اصلا.. من نیز خودم طرفدارش هستم به شدت. اما یک مشکلی هست ما انسانها(!) یک بلایی سر ِ انسانیتمان امده.. مثلا کمی انطرف تر دارند میکشند.. دارند بچه ها را میبندند به یک چوب و پدر و مادرشان را جلویشان سر میبرند.. دارند بچه را جلوی پدر و مادرش سلاخی میکنند و میخندند.. من اصلاً به دین ُ ایمان و این حرفهای این دو عده کاری ندارم.. مسلمان یا غیر مسلمان ندارد... هر دو دسته که انسان هستند. نیستند؟ انسان یک چیزی دارد به نام قلب. ندارد؟ این قلب یک موجودی در خود دارد به نام ِرحم.. که از رحمتخدامی اید.. بعد نمیدانم بعضی ها این رحمت کجای ـشان رفته که اینطور حمله میکنند.. حالا انها که هیچ! اینهایی که میبینند سریع جبهه میگیرند و میگویند " به ما چه ؟ " خیلی ادمهای جالبی هستند.. یادمان نرود بنی ادم اعضای یکدیگرند.. مسلمان ُ غیر مسلمان هم ندارد.. ما باید طرفِ حق را بگیریم.. خونِ مظلوم چه فایده ای دارد برایشان؟ نمیگویم همین الان بروید به خودتان نارنجک ببندید بروید غزه و دفاع کنید.. اما همین که وقتی یک پست میگذارید.. یک ابراز همدردی.. یک انزجار از جنگ.. یک stop killing your fellow beings  بزنید استاتوستان..شاید برایِ انها توپ ُ تانک ُ فرزند نشود. شاید هیچ وقت نبینند.. اما مهم این است که ما ان موجود ِ رحمت در دلمان نمیرد! همین که وقتی عکسی میبینید نگویید"به ما چه اخه؟" و این یعنی انسانیت.. ..

بیایید فکر کنیم اگر برای ما اتفاق بیافتد یک همدلی از کشوری دیگر چقدر میتواند دلگرممان کند..؟نکند رخنه کند در دل ِ ایمانت شک.. همین هایی که میکشند و میخندند باور کنید از کره ی مریخ نیامده اند یا شاخ ُ دم هم ندارند! آنها هم از " به من چه " ها شروع کردند که سنگ شدند.. و حال نیز میگویند " به من چه اگر بچه ای سلاخی شود؟" دعا کنیم برایازادیشان.. و شکر کنیم نعمتِ امنیت مان را بی هیچ طرفداری ای از جناح ِ خاصی.دعا کنیم برایِ قلب هایمان که نمیرد..

لطفاً.

راستی ، میدانستید اگر مادرها سرانِ یک جامعه بودند..هیچ وقت جنگ نمیشد؟

... war is blood

.. war is fire

... war is crying of a mother 4 her killed baby

... war is killing

... war is destroying

and

! killing

! So , Stop

... its better for u.. for world..for humanity..for mothers...for babies ..for

 

                                                             


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۵
عرفانه میم

خواستم ازعوض شدنِ ارزش ها بنویسم. خواستم از عوضی شدنِ ارزش ها بنویسم.. خواستم از اینکه ارزش ها ، نا ارزش و نا ارزش ها ، ارزش شده اند بنویسم.. دیدم چیزی به زبانم نمی اید.. وقتی در جواب میشنوم:"خب مده دیگه..مگه نمیدونی؟"

دیدم خُب نمیدونم حتماً دیگه.. اینکه ی سری چیزا میاد رو بورس و ی سری ادما دانسته یا نا دانسته پیروی ش میکنن.. حتی شاید خودمونم خواسته یا ناخواسته قاطی ِ این موج میشیم..اما واقعیت چیز دیگری ست.

باشد ، من نمیدانم ..نمیدانم،اما تویی که میدانی هیچ حواست هست کهقطار فاجعهدارد نزدیک میشود؟..

 

 

× یک سری چیزها همیشه ارزش بوده.. همیشه همارزشخواهند ماند.. خودمان را گول نزنیم لطفاً :)


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۱:۱۹
عرفانه میم

تا به حال به مورچه هابه دقت نگریسته ای ؟

بیایید ازمورچهـــ هایاد بگیریم ..یک چیز خوبکه پیدا میکنند اول دوستانشان را خبر میکنند ..

آدم هااول استفاده میکنند بعد اگر صلاح دانستند به دوستانشان میگویند..

مورچهــ هاحتی اگر دوستانشان را هم نیابند ، آذوقه شان را تا لانهــ بدونِ هیچ دستبردی حمل میکنند به هر سختی ای کهــ شده.. مورچه ها یادگرفته اند کهیک چیز ِ خوببرای همه ست.. مورچه ها نیز بویِ خدامیدهند..

وای از ما ادمها.. امان از ما ادمها... اشرفِ مخلوقات بودن یادمان رفته است اینروزها.. آزادمان بگذارند ، یکدیگر را هم میدریم برای منافعمان.نه؟!

آدمهــآ .. با شما هستم! میشنوید ؟

بیایید کمی مورچه باشیم حداقل!

ادمیتپیش کش..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۲
عرفانه میم

هیچ نمیگویم ، فقط در همین حد که بدانید اگر یک دخترتنها دلخوشی ِ زندگی ِ اینروزهایش ،کتاب هایش باشد و بس ،وقتی تنها ، تنها دلخوشی اش فقط همان قفسه ی کتاب هایش باشند و ارشیو ِ موزیک هایش ، طوری که بتواند با انها به هر جایی برود و به هیچ کس تعلق ِ خاطر نداشته باشد ،یک زنگِ خطر است..

 

گفتم که بدانید.. و اینزنگِ خطرهای ِ یواشکی اشرا زیادی جدی بگیرید ..

میـم راست میگفت که"انگار زندگی ام ، زندگی اش ، زندگی مان در سال ِ ۹۲ در همان  بین تاریخ۴ تا ۸ بهمن متوقف شده است.."

اخ که چقدر راست میگفت ... بعد ان سفر انگار زمان هم دیگر جلو نرفت!

کاش خدا دو سهــ سال را جا بگذارد.. بزند جلو .. اینجای ِ فیلم گویی دارد از زندگی ساقط ـت میکند ..

 

خدایا ؟ حیف ِ این برگ گل هایت.. حیف ..

:آخ

 

http://s2.picofile.com/file/7937771719/g2.jpg

 

 

 

  

  +روزای ِ خوبی پشت ِ اینروزای من نیست ..

   شاید نتونی حس کنی من چی کشیدم ، چون هیچوقت احساس ِ تنهایی نکردی!

 [ مهدی یراحی ]

  + بلاخره بهمن ِپر تلاطمش را گذراند..

  + برای بعضی حالت ها نباید توضیح خواست هیچ وقت ، هیچ کجـا  .. / سوال های بی مورد ممنوع لطفاً .. متچکر :)

 

                                                                                                  دخـت ـجـوزا - 04/12/92


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۲۱
عرفانه میم

پیش خودمان بماند

 

 امـا ،

یلــدآ،

یعنی همـان دانه هایاناری  که یکی یکی و با دقت خورده میشوند

تابهشتی ـشـآن به زمین نیفتند ،

تا نکند

یک وقتی

یک جایی

یک روزی

تو دربهـشت،

تنهـآبمانی..

ودی ها

وبهمن ها

واسفند هایت

راسردتراز همیشه بگذرانی..

 

 

 

جاده برفی Snowy Road

 

 

 

 

 

                                                                                     دخــت ــجــوزآ - 01/10/92

                                                                                                          یلدای 92 .

                                                                                                                   نت گوشی..

 

 

 

 

+زمستانرا همیشه دوست داشته ام ..  از بچگی.. مثل پاییز .. یک جور خاصی..   مخصوصا "دی" ِ ساکت و ارام ُ غمگین ـش را .. و حتی بهمنهای پر تلاطم واسفندهای مظلومش را .. !

اما از همه چیز که بگذریم.. "دی" در زمستان چیز دیگری ـست برایم ..

بماند که دوست دارم بعدترها پسرمرا هم در "دی" به دنیا بیاورم .. :)

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۲
عرفانه میم

تا به حال به چشمان ِ یکپسرک گل فروش در یک زمستان ِ سر سردزل زده ای وقتی پشت شیشه ی ماشینت بالا و پایین میپرد؟غروب ِ جمعهرا میتوانی در چشمانش پیدا کنی.. غروب ِ جمعه اصلا یعنی همان خستگی ِ چشمان پسرک. چرا دلگیری جمعه هایمان را گردنِ این ُ آن بیاندازیم وقتی اینهمه انسان هر روز در کوچه ها و خیابان هاغروبمیشوند... ؟


 
 
 
 

دخــــت جـــوزا - 08/09/92

پشت یکی از چراغ قرمزهای یک چهارراه .. 

   در یکی از شب های زمستان ۹۱ .

 

 

 


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۱۴:۲۳
عرفانه میم
MeLoDiC