- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از دلتنگـی هایـم» ثبت شده است

قبلاً گفته بودم کوچهــ های ابان پاییز مرا میکشد.. قبلا گفته بودم زمستان ها مرا میکشند..زمستانها خیلی شبیه خودمن اند.. زمستان یعنی من.. زمستان خیلی تنهاست..درست مثل من.. زمستان سرد است مثل دستهای ِ من.. زمستان کوچه هایش خلوتند.. مثل ِ کوچهــ های دل من.. زمستان هیچ لبخند سبزی در ان نیست.. مثل نگاه های دلم، زمانی که محو است و خیره.. شاخه ی لخت درختانش مدام ماوایِ پرندگانِ لرزان و گرسنه است.. مثل شانه هایم که همیشه پناهگاهِ دیگران و دل شکسته شان بوده است... نیمه شبهای برفی ارام ـش در راستای نور چراغ برق خیابان ، مثل صدایم ،اراماست.. انقدر ارام که وقتی بیدار شوی صبح متوجه برف های پوشانده شده میشوی.. مثل صدایم.. که فرا صوت ندارد.. برای یک من که زمستان انقدر تداعی کننده ی حال ارام ـش است.. یک "تــو"ی آرام نیاز است .."تو"یی که ارامشش آبی باشد.. آبی ِ آبی... مثل دریا... دریای ارام جنوب.. :) برای من ِ خردادی ای که همه ی طالع ها بالاتفاق همه جانبه و همه رنگ مینامنش.. برای منی که بهار.. پاییز .. زمستان و حتی تابستان چیزهایی دارند که یک بـُعد از وجودش را میگیرند.. و هر فصل در وجودش چیزی برای گفتن دارد ، " تو "یی آرزوسـت که هیجانش قرمز باشد .

همین آبی - قرمز هایت قد تمام رنگی رنگی های وجود من کامل است..میدانستی؟

این خی لی حرف دارد که دو رنگ ، تمام رنگ های دیگر را کفایت کند .....

http://www.axgig.com/images/27471037161912510268.bmp

                                                                                          دخـت ـجـوزا -

                                                                                                  در  اواسط دی ماهِ ارام..

~ اینکه امتحان های فوق سختم پایانی ندارند تا پایانِ دی ماه، چیز عجیب و جدیدی نیست..اما اینکه وب نویسی نکنم برای من چیز ِ غریبی ست ..   نبودن هایم را ببخشایید.. با گوشی هم اینجا چک میشود هم دوستان خوانده میشوند :) .. من چطور میتوانم اینهمه لطفتان را جبران کنم..؟

ممنونم از همه ی دوستانی که با کامنت ـاشون

یک عالمه انرژی سبز + ستارهبهم منتقل کردند و میکنند توی این شبای سخت.. :)

مرسی مرسی از بودن آتون ..

به دعاهـایسبـزتوننیازمندم : *


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۴
عرفانه میم

بهترین استادی بود کهـ داشتیم.. جوان بود.. اما معلوم بودتجربه اش، اندازه ی ماه ها و سالهای متمادی، سن دارد!.. جوان بود اما دیدگاهش و حرف زدنش آنقدر نو و مطابق با افکار من و حقیقتِ موجود بود که میشد لحظه به لحظه اش را زندگی کرد.. عاشق ِ افکارش شده بودیم. با تمام به ظاهر روشنفکر(!)ـها فرق داشت.. درسهایش را همان سر کلاس میتوانستی قورت دهی،یک آب هم رویش! دل ـش هم قدِ سنش نبود.. سالها سن داشت دلش .. از انهایی بود که میگفت"غم، اصیل ترین احساس انسان است.. با گریه حالِ ادم خوب میشود" از انهایی بود که میانِ دانشجویانش بود.. انگار نه انگار استاد است.از انهایی که میتوانی در تمام زندگی ات، غبطه اش را بخوری..از انهایی که موهایش معمولی ِ معمولی بود و صدایش معمولی تر. از انهایی که کت و شلوارش را مارک دار انتخاب نمیکرد. از انهایی که با دخترها گرم نمیگرفت.دلِ دخترها را از صد فرسخی نمیبرد.. بین دختر و پسر فرق قائل نمیشد.. خود ِ خودش بود و دیگر هیییچ. حال می خواهد برود... از دانشگاهی که یک عمر را در ان سر کرده .. از خاطراتش میخواهد خداحافظی کند. با گلویش که از بغض پاره میشود وقتِ سکوت هایش در پاسخ سوال های متمادیِ بچه ها.... و درد هایی که میکشد و هیچ ، به روی خود نمی آورد..استاد؟ قد یک عمر ، استاد ، شاگردی میشود دوستت داشت..استاد؟ میکشی ما را وقتی تکرار میکنی که "قدر دوره ی لیسانستان را بدانید.. دیگر تکرار نمیشود." و تمام حواس ها میرود سمتِ 2 - 3 ترم باقی مانده..  شاید رسالتت همین بوده که بیایی یادمان بدهی که" زندگی یک چیز دیگر است.. چیزی فراتر از آنی که میبینید.. " وموفق هم شدی!حداقل در من توانستی تغییر ایجاد کنی..شاید رسالتت همین بود..استاد.. من مطمئنم تو فرستاده ی خدا در همین برهه ی کوتاه، برای تغییر بودی..

اما دلم..دلمان، بسیار تنگت خواهند شد.میدانی که؟ تنگِانسانیت..

کابوس ما را تعبیر کردی،

پس دیگر

برو آنجای، که بدانند قدرت را.. تو زیاد می آیی برای این جماعت.. مگر چقدر خدا مثل "تو" افریده؟!..

برو و مطمئن باش کهــ برای همیشهــ در دعاهایم جای، خواهی داشت...

اندازه ی تمام کلمه به کلمه هایت که در مغزمان نفوذ کرده ، برایت دعا خواهم کرد. از ان دعاهای سبز..

حق، پشتُ پناهت..

 

×سال ها بعد، بعدِ فارغ التحصیلی ای که چیزی به ان نمانده و دارد روزهایش از فرط ِ دلتنگی، جان میگیرد، می آییم مینشینیم سر کلاس خالی ات و حرف هایت را مرور میکنیم و همانجا، تمام میشویم!

×شاید هیچ کس حس این پست را خوب خوب  نفهمد جز خودم و یک یا دونفر ِ دیگر که بوده اند با من در ان لحظات.. ..

~از جمله پست هایی کهــ بعدها با خواندنش به اشک خواهم نشست.. 

 + باز نشر در زنگ انشا


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۶
عرفانه میم

یک خانه بود... و یک ما! یک خانه بود و منی که از چند سالگی در آنجا ارام گرفته بودم.. با پدر بزرگ و مادربزرگی که جانم بودند.. تک نوه ای بودم که دختر بود.. باقی همه پسر بودند تا آن روزها.. و چقدر عزیز دل ِ پدربزرگ و مادربزرگ بودم..  و خدا میداند چقدر میشد دوستشان داشت .. خدا میداند که ان خانهــ چقدر خاطره را لا به لای اجر به اجرش جای داده بود.. خدا میداند چقدر صدای پدر بزرگ و من در شعر خواندن هایمان را ان خانه لابه لای ذراتش جای داده بود.. تمام " یه دونه انار ، دو دونه انار ، سیصد دونهــ مروارید هایمان را.. "تمام بازی هایمان را.. تمام چلیک چلیک های دوربین عکاسی قدیمی مان را.. که در تمام ان عکس ها من روی پاهای پدربزرگ یا مادربزرگم جای داشتم..و در تمام انها دیوارها ابی بودند...خدا میداند همین خانهــ چقدر خیاطی کردن های پدربزرگ و بازی کردن های من با دوکِ چرخ خیاطی اش را در ذهن خود جای داده بود.. چقدر صدای خندیدن های ریز ریزم را وقتِ بازی با مادربزرگ.. وقتِ خوردنِ میوه های پوست گرفته ای کهبوی دستانِ مادربزرگرا میداد.. وقتِ مو بستن ها و قربان صدقه هایشان.. را در تمام آجر های گلی اش جای داده..  این خانهــ قبل از تخریب خوب یادش هست که تمامروحمرا در خود نهفته نگاه داشته.. این خانه قبل از تخریب تمام اشک هایم را برای پستانکِ گل گلی.. و عروسکِ سیاه زشتم یادش هست.. یادش هست تمام سفیدبرفی و اسباب بازی دیدن هایم با زبان اصلی را..  این خانه خوب یادش هست.. که وقتی پدر بزرگ رفته بود پیش خدا..من چقدر برای صدایش اشک ریختم..با تمام ِ چهار سالگی ام.. برای تمام شصت سالگی اش!!..  این خانه تمام خنده ها و بازی هایمان را با پسر عمه ها خوب یادش مانده بود.. عروسی عمه را.. عروسی عمو را.. و منی که هیچ وقت قبل از تخریبش و بازسای اش را یادم نمیرود...غم داشت وقت کارگر می کوفت بر اجر به اجر خاطره هایمان..

اما حال ، از آن خانهــ و جوانی های پدربزرگ ومادربزرگ فقط چند تکه عکس مانده..که دیوارهایشآبیست.. و من با موهایی خرگوشییک لبخند کش دار زده ام.. از جنس لبخندهایی که هنوز هم میزنم.. 

با بوسیدن مادربزگی که زود یارش را از دست داده و صبور مانده .. :)

و زیر ِ لب میخوانم.. " خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره.. خونه ی مادربزرگه شادی ُ غصه داره.. "

+ عکاس این عکس دلچسب که خیلی هم به متن نوشته ام می اید ، هانیه می باشد.(غولِ صورتی)

+ بازنشر در زنگِ انشا.


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۷
عرفانه میم

اخرین روزهای شهریوراست و من حالم یک جور خوب ِ غیر خوب است. همیشه همینطور بوده است.. تو که خوب تر میدانی؟  تو که میدانی من از تبار بهارم اما پاییز و زمستان را یک جور عجیبی میمیرم.. یک جور خیلی عجیب ِ خیلی خاصی دوستشان دارم.. انقدر زیاد که همیشه ذوق مرگ شده ام در کوچه پس کوچه های مهر.. که من میمیرم بی ثباتی های هوایِ آبان را.. تو که بهتر از من میدانی کهچقدر اذری که در استانه ی دی ، دی ِ مهربان مهربان مهربان ِ آرام آرام آرام ِ غمگین ِ دوست داشتنی ام ایستاده را دوست دارم.تو که میدانی من چقدر از هوای گرگ و میش صبح های زود زمستان...ذوق زده میشوم. اما یک چیز را نمیدانی. تو نمیدانی که چقدرشهریورهامیتوانند عاشق باشند و در عین حال ساکت.. و گاه مظلوم. شهریور مغرور است اما وقتی به روزهای اخرش میرسد.. وقتی به سی اُم و سی ُ یکم میرسد یک حالت خیلی بدی غمگین میشود و مظلوم! تو که نمیدانی چقدررر شهریور دلگیر میشود روزهای اخرش که میرسد.. هر چقدر هم که بمیرم برای پاییز و زمستان های معرکه .. همیشه ی خدا دلم گرفته است شب اول مهر. یعنی روزی که شهریور میخواهد کوله بارش را جمع کند و برود... آن شب را تا صبح در اغوشم گریه میکند... اول مهرها را همیشه پیش خودم نگاهش میدارم...اول مهر کهمیگذرد لبخند میزند و میرود تا سالِ بعد.. بیا اول مهرها را فاکتور بگیریم. تو که خوب میدانی میمیرم پاییزها و زمستان ها را..شب هایش را.. صبح زود هایش پشت ِ شیشه اتوبوس را.... نظاره کردن های پنج دقیقه ای از پشت پنجره ی اتاقم به خیابان قبل از خارج شدن هایم را..میشود پاییز بیایی؟پاییز عاشقت شوم؟ بعد زمستان اولین بوسه را بر پیشانی َم بزنی؟ میگذاریاولین هایمانرا زیر باران های پاییز .. در سرمای زمستان بچشیم؟ تو که خوب میدانی ام.. نمیدانی؟!

 

~  پاییز شود ، زمستان شود.. باران بیاید... خیس شود خیابان ها.. ذوق ِ عکاسی ام دوچندان شود :)

~  آخ.. اگر باران بیاید من چه کنم؟باز میلرزد دلم ، دستم..

~ بازنشر در زنگِ انشا


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۱
عرفانه میم

چقدر دلمدبیرستانی بودن را میخواهد.. یا نه اصلا دبستانی بودن! دبیرستانی بودن هایمان چه کیف های خاص ّ خودش را داشت! یادت هست همکلاسی؟ یادتان هست؟ یادتان هست مینشستیم میز ِ اخر؟ یادتان هست سه میز اخر را ما پنج نفر اشغال میکردیم؟دوم انسانی.. آه.. چه دورانی.. دورانِ خوبی..عاشق ادبیات.. و تاریخ..یادتان هست الاچیق های مدرسه را ؟ دلتنگم! من دلتنگِ دبیرستانی بودنم امشب.. دلتنگم برویم باز سر ِ صف .. به زور ورزش کنیم.. دلتنگم باز بیایم بروم داخل صف.. بعد نتوانم داخلِ صف بایستم و مدام تذکر بشنوم..دلتنگم سه ساعت(!) زیر باران .. افتاب .. برف معطلمان کنند و حرف بزنند! و ما تنها چیزی که نشنویم حرف هایِ انها باشد! دلتنگم برویم چشم آن یکی را ببندیم راهنمایی اش کنیم داخلِ الاچیق ها بعد چشمانش را باز کنیم ُ ببیند تولدگرفته ایم.. دلتنگم خانم میم ببردمان داخل الاچیق درس بدهد "ف" بیاید مه هستی-حمیرا بخواند موهایش را در هوا پرواز دهد.. دلم میخواهد باز برویم ته ته ته ِ کلاس.. بنشینیم بخندیم باز. ته ِ کتاب تاریخ ادبیات نامه بنویسیم باز. دلم میخواهدبارانکه میزند داخل حیاط بدویم باز.. یا نه، توبا ان غرورِ همیشگی ات بیایی و به حرفم بگیری باز! دلم میخواهد سوم باشیم باز کسی نامعلوم حواسش مراقب حالم باشد ! حتی بجنگیم سر ِ دوستی هایمان با هم ، باز ! بروم میز اولِ ردیف وسط بنشینم باز.. کسی از تهِ کلاس نامه ی احساسی تحویلم بدهد و پایینش بنویسد" برسد به دستِ فلانی" باز!که برویم با جان کندن ظرف های غذایمان از داخل فر داروریم بنشینیم رویِ زمین گرداگرد غذا بخوریم یا نه دوتایی! و چرت و پرت(!) بگوییم و بی جهت بخندیم بلند بلند.. بعد پیش شویم..ولی جدا نشویم اینبار از هم!میخواهم تهِ داستان را عوض کنم. پیش دانشگاهی شویم ولی جدا نشویم.دوباره همه مان روی زمین پخش شویم ُ غذا بخوریم بی فکر کنکور.. درس.. استرس! میخواهم اینبار تهِ داستان را نزدیک تر کنم.مهربان تر شویم.. یا نه اصلا داستان همانطور که بود باشد..جدا شویمدو جبهه شویم..در همان اموزشگاهِ خاطر انگیز ِ نفرین شده  ی دوست داشتنی زندگی کنیم باز! اردوی عید شب و روز پیش هم باشیم.. من و تو در یک اتاق.. شاهین گوش دهیم. تحلیل کنیم.. همه کار کنیم جز درس خواندن.. برقصیم و باز مشاور بی محابا سر برسد.. اخ یادش بخیر .. یادش بخیر.. خب؟ ولی  بیا اخر ِ اخرش کنکور ندهیم باز.. میدانی؟ بعد از کنکورها همه محو میشوند.. حتی خاطرات! لعنت به تمام بازه های زمانی ای که تاریخ انقضا دارند. لعنت به خوشی های تکرار نشدنی ـمـان.. لعنت.. لعنت به زمان که مدام خاطره میشود و مثل خوره به جانم می افتد..

اصلا بیا به یاد انروزها بمیریم.. ایندلتنگی ها و خاطراتدارند کلافه ام میکنند کم کم! دارند جان میگیرند کم کم.. بیا و به دلم بگو که انقدر در گذشته نماند ، نمیرد. بیا و بگوهم نیمکتی ِ دبیرستانی َم.خب؟

 

× منو ببر به دنیامو به اون دستـا که میخوام و…

 به اون شبها که خندونم / که تقدیرو نـمیدونــــم..

به احساسی که درگیره /  به حرفی که نفســگـیـره ..

               از این دنیا که بی ذوقه

منو ببر به اون موقع !

                           به اون موقع…

منو ببر به اون حالت ..

 همون حرفا…./ همون ساعت

به  اندوه غروبی که …../ به دلشوره ی خوبی که  ….

تو چشمام خیره می مونی/ به من چیزی بفهمونی!

[نمیدونم /احسان خواجه امیری]

× آخ از این اهنگ .. آخ ..


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۳
عرفانه میم

 یک شلنگآبدرست روبروی ِ صورت ـت .. فشار زیاد .. پرتاب ... وتازگی و تازگی و تازگــی.. :)

آی میچسبد در اینبهارِتابستانی.. آی میچسبد ..

کجایی بچگـی؟!

http://axgig.com/images/43180989777298191950.jpg

 

×این عکسدرست پاییز ِ پارسال دلم را برده بود و در ارشیو دوست داشتنی ام جایش داده بودم تا در چنین روزهای نسبتاً گرمی نشانتان دهم .. بلکه شما همتازهشویــد :)

× دلم ی همچین چیزی رو خیلی میخواد ..دقیقا مثل عکس!


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۶
عرفانه میم

یادت میماند اینبار را هم،

 که باز

لحظه لحظه ی  خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـان را

بی "تو" بو میکشیدم ؟

آیکُن های اِمیلی

 یادت میماند چقدر بی "تو" بودن مزه اش تلخ است؟

مثل همان بادام تلخی که اشتباهی میرود لای مینای دندان هایت گیر میکند و وقتی میخواهی

به دادش برسی

دیگر تمام ریه ات هم،

 مزه ی ان تلخی را گرفته و هی اب میخوری .. اما فایده ای ندارد .

وخیال بودنت مثل

همان قندیست که مادربزرگ

به دستم میدهد و میگوید"بخور .. بذار مزه ـش بپره.. "

و

خیال گرفتن دستهایتمثل

همان لبخندیست که بعد از خوردن قند

بر لبم نقش میبندد ..

تو اصلا همـان حس خوب "گوش دادن "دست منو بگیر" ِبابک رهنماهستی ..

همان حس عالی بعد گوش دادن"دوست ـت دارم" های مدام بابک جهان بخش هستی ،

تو مزه ی همان فنجان های کمر باریک خانه ی دایی ام را میدهی .

حس چشمهایت

که نمیدانم به چ رنگ نقاشی اش کرده ،

همـان حس عالی  دراز کشیدن زیر یک دوش ولرم بعد از یک روز

خسته کننده ـست ..

 

 

تو را من لای تاریخ گم کردم لای ورق های تا خورده ی

سوخته ی کتاب تاریخ  دوم دبیرستانم

که در آنهخامنشیان

به شدت پر رنگ بودند ..

من تو را لای دیوارهای تخت جمشید،

کنار نقش و نگار های چهل ستون 

گوشه ی چهار باغ

انتهای باغ ارم،

داخل حمام فین

کنج عالی قاپو،درست همان جایی که من ان گوشه ارام  صدای میزنم و تو

این گوشه بلند میشنوی ، و اما

من

تو  و حس خودم را به تو رآ اینبار دقیقا در اهنگ "حس تاری ـــــــخ" پیدا کردم ..

دقیقا زمانی که صدای رضا یزدانی

سی و پنج بار در گوشم پلی شد ..

و من هر بار بیشتر تو را حس میکردم ..

و بلندتر با او فریاد میزدم که "مرمـــــــت کن منـــــو از نـو ، .. "

 نصف متن های اهنگ را به خودم

میگیرم از زبان تو 

و نصفش را به تو نسبت میدهم ،

از زبان خودَم

اصلا انگـآرمن ُ تو راقاچکرده اند ُ

گذاشته اند درون حس این اهنگ،

انقدر که طعمش بوی حس من ُ تو را میدهد ..

اصلا از آن روز که تو رآ در این اهنگ پیدا کردم هی زوم ـش میکنم .. میبوسمش

انگآر بوی تو را میدهد ..

تو در آن موج میزنی با همه ی وجود نداشتنت حتـی!!

 

انگـار چشمان ِ به خیال من ، قهوه ای ات در آن

اهنگ به من خیره شده اند و دست از سر انحنای موهایم برنمیدارند ..

آیکُن های اِمیلی 

تو کیستی

که من اینگونه بی تو بیتابم ..؟

 

من تو رو توی تاریخ گم کردم و توی تاریخ پیدا میکنم.. ،

خودمو میندازم توی یک ساعت زمان

پرت میکنم به عقب ، یا حتی به جلـو

پیدات میکنم دستتو میگیرم میارمت اینجا ، همینجا پیش خودم،

که

اینبـآر

با هم بو بکشیم

لحظه به لحظه ی خیابان ولیعصر ِ دوس داشتنی ـمـآن را  ....

 

که دستات توی دستای من شکوفه بزنه

بهش برسیم

بعد با هممیوه آشوبچینیم ـو بخوریم ..

توی همون کافه ی دو نفره تو تراس .... زیر بارون!

در حالی که اون کت قهوه ایت رودوشمـ ه ..

و فنجوی چای تو دستم ..

 

 

 

+ مخاطب این پست : "او خیالم.

پرحس نوشتمش ..

 و در اخر

 لینک اهنگ حس تاریخ  :

Click

:)

با حس این پست گوش ـش بده ..



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
عرفانه میم
MeLoDiC