یه وقتاییم هست
تو خونه
که شامتونو خوردید خوابتونو کردید فیلمتونو دیدید کتابتونو خوندید.. کاراتونو کردید و اون تایمای خالی ِ هر کدوم از اعضای خانواده ست... صدای تی وی کمه.. هر کی یه گوشه داره فقط به خودش می رسه.. و بعد باز به یک بهونه ای که توی همون چند لحظه ی خلوت هم بهانه ش شکل گرفته باز دور ِ هم جمع میشین.. و صدای حرف می آد...اون تایما.. اون تایما رو خدا از هیچ خونه ای نگیره.. یکی از بهترین وقتای یک خونه همینه.. مثل اینکه از بالا تصویر برداری کنی و یه نقطه ی روشنِ خلوتِ اروم ببینی.. که ایمان بیاری بعد از سکوت، شکفتن ه ...
مثل نصف شب و نور ماه ُ صدای جاروی رفتگر.. حسی به همون نابی ای که یک خیابون تو اون لحظات تجربش می کنه :)
انقدر این کامنـت ُ محتواش ُ متن ـش ُ که دقیقاً به حسای من میخورد.. و ادمی که این ُ برام با حوصله نوشته و سند کرده اینجا رو دوست داشتم ُ بهم حس خوب داد و پر از لبخند کش دارم کرد از اول تا اخرش که لازم دونستم اینجـآ به عنوان ِ یک پست ثبت بشه :)
- کامنت ِ شقایق ِ مهربون با احساسم.. بی کم ُ کاست :
"به قربانت برم ... من مطمئنم متن ِ زیر رو تو نوشتی ... اگه الان همه ی کتاب های دنیا بگن این نوشته مال ِ تو نیس ... من محکم پا میکوبم زمین و میگم حس ِ این نوشته مال ِ دخت ِ جوزاست ... تو زندگی ِ قبلی مون ... دخت ِ جوزا این نوشته رو نوشته و بعد داده به نویسنده ی الانش ... مطمئنم .."
متن :
عجیب شبیه داستانها دوستت دارم ...
دوست دارم همهی حرفهایت را چندبار تکرار کنی ....
نه که حواسپرت باشم ها ، نه ؛
فقط صدایت را دوست دارم .
عجیب شبیه داستانها دوستت دارم .
انقدر عجیب که اگر بشنوی خندهات میگیرد !
- مثلا ؟
مثلا وقتی زنگ میزنی و میگویی : خوبی ؟
دوست دارم اصلا خوب نباشم ،
هول شوی و مدام تکرار کنی : چرا جانم ؟ چیزی شده عزیزم ؟ بیام دنبالت ؟ آخ !
یا مثلا وقتی میگویی آسمان چقدر زیباست ،
دوست دارم زل بزنم در چشمانت و بگویم کو ؟ اصلا هم زیبا نیست .
بعد لبانت را آویزان کنی و بگویی : اه ؟ چرا دیگه .
ببین چقدر خوشگله .
درست مثل چشای تو خوشگله !
هی من کوتاه نیایم و هی تو توضیح دهی ...
مثلا قرار بگذاریم اگر تیم محبوبات باخت ،
هزار بار بگویی دوستت دارم !
بنشینیم پای تلویزیون ، تو گلهای خورده را بشماری و من ساعت را .
تمام که شد ، بگویم : جر زنی نداریما ، هزار تا دوسِت دارم بدهکاری ! زوووود ...
مثلا قول بدهیم اگر تا آخر هفته باران بارید ،
باید تا آخر خیابان را هفت بار بدون چتر برویم و برگردیم !
بعد من مثل ِ تلویزیون ندیدهها ، پنج روز تمام زانو بزنم جلواش و دست به دامن تمام اخبار ِ هواشناسی شوم تا شاید برای خیابان ِ ما باران ببارانند و ما عشق درو کنیم !
یا وقتی که هوا گرم میشود و میگویی : پنجره رو باز میکنی ؟
انقدر خودم را به نشنیدن بزنم تا خودت بلند شوی ،
غر زنان قدم از قدم برداری و رقص کنان به سمت پنجره بروی .
زیر چشمی به پیراهن آبیات - همانی که دور آستیناش گلدوزی دارد - زل بزنم و زیر لب بگویم : آخ قربان ِ غر زدن هایت خاله پیرزن !
- اصلا من که پیرهن آبی ندارم
مثلا دیگه
- دیوانه
جان ِ دل دیوانه ؟
مرسی ازشقایــقِاردی بهشتیِ مهربونم..
برای این متن خوب ِ خوب . و لبخندهای کش دارم
شنبه یازده مرداد 93
(:
× بعضی کامنت ها خیلی حالت را خوب میکنند .. خیلی.. بر عکس دسته دیگرشان که به قول ِ مه شاد زرد زرد زرد است .. که فقط عده ای ریخته اند حرف های بیخود بزنند.. و فقط از زندگی دخالت و قضاوت کردن بی جا بلد باشند .. اینها همان هایی هستند که در زندگی شان فقط حاشیه دارند... و چقدر بدند.. بر عکس دسته ی اول که پرند از لبخند کش دار :) میبوسمتان :*
حتمـاً باید کار جالبی باشد .. بستنی فروشی که مخصوص کودکان است و توسط بانویی گردانده میشود ..
با همـان کلاه قرمز و پیش بند ِ گوجه ای اش:) ..
×بستنیهمیشه ، جزوفیوریت هامبوده (:
از بچگی تا الـان ..
× برگشتم .. از سفر .. سفری چند روزه به سرزمین دریا.. :)