یادت می ماند در خانه ی روشن ِ پرده لیمویی ِ وسط جمع ـمـان ، هر عصر را به یک عطر به یک بو به یک روش اختصاص دهیم؟ یک عصر بوی عطر چای هل بدهد یک عصر دارچینی باشد یک عصر دمنوش به دم کنیم یک عصر مخلوط آب و نعنا و لیمو و یخ.. و گوش دادن به صدای من که در حال خواندن قسمتهایی از کتابی که به تازگی خوانده ام و برایم جالب بوده..یک عصر دمنوش سیب.. یک عصر تابستانی اب هندوانه ی یخ در بهشت.. یک عصر کاهو سکنجبین.. یک عصر هم هیچ نباشد ، من باشم و بوسه و تو و دستانم... آن عصر را اسمش میگذاریم"آبیِ آرام ِ عمیق" . میدانی چرا؟ میخواهم آن عصرها را فقط لباس چین دار بپوشم موهایم را باز کنم شانه کنم و چمباتمه بزنم در اغوشت و تو بگویی برایم... در حالی که با یک دستت شمعدانیها را اب می دهی..و با دست دیگرت دست های مرتب لاک خورده ی قرمزم را در دست میگیری و از برنامه ی سفر ِ اردی بهشت مان میگویی... تا من لبخند کــشدارم را قسمتِ اردی بهشت های عاشقی کنم..