صدای ویگن و غوغای درونم.
نمیدانم؛
کاری که صدای ویگن با من میکند را با بقیه نیز میکند یا خیر اما فقط این را خوب میدانم که هر بار هر بار با صدایش در رویا غرق میشوم رویای دخترکی که در دهه ۴۰ ، دختری جوان و بالغ است که من باشم و روسری قواره کوچکی بر سر دارد و بارانی یشمی و زرشکی زیاد میپوشد،عاشق باران است و بشدت درونگراست. او زیاد مینویسد، در خانه ماشین تایپ دارد .. زیاد رانندگی میکند و تنهاست! او،کاستی که رویش بزرگ نوشته شده است «ویگن» را هرگز فراموش نمیکند .. تا اینکه روزی عاشق یک مبارز میشود.. و بقیه عمرش را به یاد او ویگن گوش میدهد...ویگن برای من (او) همین قدر رمز الود و مه دار است همین قدر عاشقانه و ترسناک! همینقدر «اشک»دار.. و با شکوه؛
به یاد همان دخترک روسری قواره کوچک سرکرده ی بارانی پوش درونم !
پی نوشت :
صدای ویگن،گاهی سبزاست ملایمملایم.. گاهی قرمز است و پر حرارت؛ بستگی دارد عاشق باشی یا نه..