- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از دلتنگـی هایـم» ثبت شده است

آن روز که داشتم سریال در چشم باد،فصل جنگل،قسمتی که عباس را به تیر بسته بودند و معشوقش فقط چند لحظه قبل از حکم به انجا رسیده بود و با تمام وجود سعی داشت خود را به عباس برساند و عباس دست بسته فقط نظاره گر بود که چطور معشوقش را میزنند تا به او نرسد، و چند لحظه ی بعد حکم ِ تیر جلوی چشم رعنا را میدیدم.. این در مغزم مدام در رفت و امد بود که قلب ها را چه میشود بعد از جدایی ها که میتوانند زنده بمانند؟ به این فکر میکردم که اگر پرده ها از جلوی چشمانمان برداشه میشد یا دستگاهی اختراع میشد که با ان میتوانستیم رنج ها را زنده و به تصویر تماشا کنیم هنگام جدایی یک قلبِ پر از مهر و وابستگی به کسی که ترکت میکند چه تصویری جلوی چشمانمان روی پرده میرفت؟ بی شک دردناک ترین تصویر جهان میشد.چه بعد از مرگ یا بعد از جدایی هایِ شبه مرگ از کسی که قلبت سرشار از اوست.. و درست زمانی که قلبت از مهرش اوج گرفته است.خواه هرکس که باشد... به نظر من ان فیلم کوتاه یا تصویر چیزی نمیتوانست جز این باشد که قلبی را با تمام توانِ پمپاژش از جای چسبیده شدنش به قلبِ طرف مقابل، شریان می درند و خون تمام دوربین را فرا میگیرد تا ان قلب به صاحبش برگردد.آری.. از نظر من این فیلم کوتاه یا این تصویر جز پاره کردن جای بخیه و تیغه زدن به تمام شریان ها طوری که بوی خون بینی ات را پر کند نمی تواند باشد..به راستی، چرا نمی شود رنج ها را به عینه دید؟ به راستی ، چندبار قلبمان در این تراژدی مرگ بار قرار گرفته و هنوز می تپد؟!..


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۳
عرفانه میم
یه روزایی هم هست،نمیدونی خودتو دقیقا به کدوم راه باید بزنی که حواست از اطرافت پرت شه.. که حواست از سنگینی ِ قلبت پرت شه.. اونوقته که فقط میری میخوابی... دیگه هم گریه نمیکنی اما اندازه ی یک وال غمگین حرف داری.... اشک داری ...چشمات از غم برق میزنن....اما دخترم! در ان زمانها دیگر نه حرف زدن با دوستانت به کارت می آید...نه خرید خوشحالت میکند نه یک بستنی شکلاتی خوش طعم، طعم دهانت را عوض می کند.. نه پیاده روی در ولی عصر خوب ـت می کند.. نه چک کردن همیشگی ایسنتاگرام و تلگرامت حالت را عوض میکند..گریه هم فقط ورم پشت چشم هایت را بیشتر می کند.. در ان زمانها فقط بخواب.... بخواب..... بخواب...... که مگر پرت شوی..خواب، تنها مسکن موقتی ِ سنگینی قلبت است...
آخ،
دخترم. بمیرم برایِ ان روزهایت از الان؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۶
عرفانه میم

راهی ام..

فردا ،

درست بعد از اخرین امتحان تخصصی دوره ی کارشناسی.درست بعد از خداحافظی با دانشکده ای که لابلای هر اجرش  صدای خنده و گریه و خاطره جا مانده... درست بعد از گریه های طولانی از سر ِ مشکلات تمام نشدنی، بالاخره بعد از یک سال و ده ماه صدایم را شنیده ای و من را راهی کرده ای...

فردا می آیم شاه.. پناهم بده..

اشک هایم را لابلای دستانت جا بده...

چقدر دعاهایم با آن سال فرق میکنند ... چقدر بزرگتر.. خسته تر..


* می رویم که بیاییم و باز در بهمن ها زندگی مان متوقف شود.. آخ.

چقدر حرف دارم برایت....

قرارمان صحن ازادی. من. اشک هایم...تو.. پناه ِ دست هایت.


+ بنده ـنوازی کن ُ راهم بده ....


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۱
عرفانه میم
دستانت را،دستانت را بسیار دوست دارم....
 اما برای دو دست چه رسالتی می تواند بالاتر از در اغوش کشیدن معشوق باشد ؟ یا بهتر بگویم مگر هدفِ خلقت دست ها، چیزی بالاتر از اغوش بوده؟
راستی، گفته بودم؟
من دست هایت را بیشتر از کلماتت دوست دارم.
و از دستانت بیشتر،
انگشتانت را..
انگشتانـت را ....

http://bayanbox.ir/view/5823822841921246708/100-2.jpg

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۴
عرفانه میم

http://bayanbox.ir/view/2059809422615769196/85fb909b3ac4de240623cefaf2596090.jpg


× گاهی دلت میخواهد دلت را ، احساست را ، زیر آب خفه کنی.همین مدلی..دقیقا همین مدلی بعد بروی یک دل ِ سیر بخوابی و خیالت راحت باشد که دیگر تنگ نمی شود...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۲
عرفانه میم

آخ کی میشود بنشینم روبرویت قبلش هم یک لیوان چای برای هر دویمان ریخته باشم بعد یک موزیکِ بی کلام را پلی کنم و بنشینم و برایت صحبت کنم.. بگویم از معجزه ی نُت ها.. از معجزه ی کلمات.. بگویم فکر نکن تمام ان پاییز را تو کنارم نبودی... بودی مثلا در فلان موزیک در فلان خیابان.. تو بودی. بودی..بودی.. در گوشهایم.. لابلای دستانم.. و کلماتی که پر حرارت از لبانم خارج می شد. تو بودی اما نبودی... میگویی چطور؟! مثلا اتوبان صدر را نشانت می دهم و میگویم" اینجـا را می بینی؟!.. تمام بالا به پایینش را.. پایین به بالایش را الکی ِ سیاوش را پلی کرده ام.. و "تو" را لابلای لحظاتم را جا داده ام.. ولی عصر را نشانت بدهم بگویم ببین اینجـآ را تمام اینجا را میثم ابراهیمی گوش داده ام و به این فکر کرده ام که باید باشی ولی نبودی.. تو هیچ وقت نبودی اما یک روز خواهد رسید که روبرویت خواهم نشست و چای خواهم ریخت و برایت خواهم گفت از معجزه ی نُت ها در تک تکِ لحظاتم.. که در اخر لپم را بکشی و بگویی"برای منم چارتار یعنی "تو" " و یک لبخند شیرین بچسبانی رویِ لب هایم...و ناگهان رویمان را برگردانیم، ببینیم موزیک بی کلاممان تمام شده است... و باز ریپلی.


~ موزیک ها، همیشه یک معجزه پشتِ پلک های خود پنهان کرده اند. مثلا این قدرت را دارند که یک ادم را از زیر خروارها خاک در چند صد سال قبل بیرون کشند و به لحظاتِ حال آورند.. چه رسد به تو؟ تو که در قلب من ته نشین شده ای... به حال کشیدنت کار سختی نیست. کافی است به چشمهایم نگاه کنم.. به دستهایم..به دستهایم..به دستهایم...


۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۸
عرفانه میم

مریض که میشوی وقتی مامانی نباشد که از ان سوپ های خوشمزه ی همیشگی اش درست کند و مامانی نباشد که اب لیمو و عسل را مدام هم بزند و صدایت کند ، خوب نمیشوی!. هر چقدر هم بدوی بروی بهترین مواد ها را از در بقالی ها بخری بیاوری درست کنی عشق بپاشی رویش، روش مامان را تکرار کنی مدام بخوری و امید داشته باشی که فردا خوب میشوی؟ نه، نمیشوی. مریض بودن همیشه هم بد نیست.مثلا عزیزتر میشوی...مثلا دوستهایت بیشتر نگران میشوند مثلا مادربزرگت به سختی شماره ها را دوتا یکی میگیرد تا انطرفِ خط صدایت را بشنود.. مریض که میشوی مخصوصا اگر مامان نباشد،بابا مدام میرود پشت خطی ات.باید عکس بگیری از اب لیمو و عسلت و برای دوستت بفرستی.مریض که میشوی ، حتی گلدانهایت هم مراعاتت را میکنند و تا چند روز بی ابی و بی عشقی زرد نمیشوند و برادرت که همیشه(!) گرمش است کولر ها را خاموش می کند. . رویت پتو می اندازد.. و تو.. و تو .. و تو  برایم بغل تجویز میکنی.. مریض که میشوی،مخصوصا اگر مامان نباشد تا هفته ها خوب نمیشوی.. قرص ها که همان است. امپول ها که همان است. اما نه....یک چیزی گم کرده ای که ان را داخل سوپ های روی گاز هم نمیتوانی پیدا کنی..آن هم عشق است... "مامان.." .

 

× قدر بدانیم .. کاش !


برچسـب ـهـا :,,
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۸
عرفانه میم

من برایچشمهایتجهان را به ریخته بودم. من برای رنگِ چشمانت امروز دل کودکانه و بی گناهم را به گوشه ای کشانده و ادبش کرده بودم تا ساکت شود تا هوس نکند ببیند خستگی هایت را.گوش دلم را پیچانده بودم که " یعنی چه؟این دیگر چه جورش است؟" و بعد نشسته بودم برایش روی کاغذ دو دوتا چهار تا کرده بودم و او ساکت و مات ساعتها نگاهم کرده بود، دست اخر نفسی کشیده بودم و با خیالی راحت از اینکه دیگر دست از بهانه ها و نق نق هایش کشیده به گوشه ای پناه برده بودم که استراحت کنم اما کسی انطرفتر با صدای موزیک بلند ماشینش رد شده بود که فریدون میخواند"نگاهت قلبمو برده..هنوزم پس نیاورده.دلم بی تاب چشماته.بیا تا کم نیاورده..." که صدای گریه اش را شنیدم.اخر چرا این اهنگ؟ان ساعت؟ درست بعد از چند ساعت حرف زدنم؟فریدون؟آهنگ نگاهت؟آخ.باز رفته بودم گوشش را پیچانده بودم " که این دیگر چه جورش است..؟" ولی چه فایده؟ نوزاد شیر می خواهد و بهانه گیر ، بهانه ی دست نیافته اش را.. حال من بیایم بنشینم یک ساعت دو دوتا چهارتا کنم.اخرش صدای گریه اش میخواهد امان ندهد.چه فایده؟!.. بیا خودت جوابش را بده.. من از تمام ماشین هایی که همراه با موزیک با صدای بلند از کوچه مان درست بعد راضی کردن دلم میگذرند ، میترسم.. همانقدر که ازرنگِ چشمانت قبل از بهانه گیری ها!

 


برچسـب ـهـا :,,,
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۳
عرفانه میم

باران.. امده بودم اینجــآ از باران بنویسم ، از صدایش .. از صدای پای ِ فصلم.. که رنگِ موهایم زیر نور چراغ اتاق توجهم را جلب کرده بود.. خرمایی.. خرمایی مایل به قهوه ای.. حالت های لختی اش انقدر نرم شده بود که در دستانم نمی ماند.. سر میخورد و عطرشیر و ابریشمهمیشگی اش که بعد از هر شستشو بیشتر میشود، زده بود به زیر بینی ام..و چشمانم را بسته بود و مرا با خود نزدیکِ پنجره کشانده بود.. نزدیکِ صدای پایِ باران.. همان چیزی که برایش امده بودم بنویسم.. بیشتر که دقت کرده بودم ، خودم را دیده بودم در عکسی که از من بر پنجره اتاق منعکس شده بود.. موهایم را در تصویر افتاده بر شیشهــ که خوب بررسیکرده بودم دیده بودم بلندتر شده.. راستی! میدانستی؟بهارهاچقدر بهانه گیرترند برایشان؟.. بس که هوس بافتن و بسته شدن به سر دارند با کش های رنگی با طعماردی بهشت؟.. اما قدشان به بافتن نمیرسد..همین که کش های رنگی ام را جمع کردم رفتم جلوی اینه و خرگوشی بستم و باز برگشتم سمت پنجره و صدای باران، یعنی یک چیزی کم است ...یعنی بهانه گیریشان را سعی کرده ام با کش های رنگی ساکت کنم تا در تصویر منعکس شده بر شیشه ،کمی سرحال تر به نظر برسند..

گرچه ؛ من بهتر از تو میدانم که چقدر پریشانی ِ خرماییشان را بیشتر دوست داری . .

 

                                                                                                     

× باران که می اید ، دیوانه میشوم.. اینها همه از سر ِ دیوانگی ست.


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۲۹
عرفانه میم

بـُهـتیعنی ،

صفحه ی واحدهای ثبت نهایی شده ی ترم جدید باز شود ،

و اثری از تو نباشد ، استاد !

استاد.. ؟ رفتی ؟

این اشک ها چه میشود .. ؟

با این همه حجم خاطره چ کنیم ؟ باکلاس اخری ِ گوشه ی راهروی دست ِ چپچ کنیم .. ؟

نگاه قرمزو خیره و اشک آلودت انجا جا مانده.. صدایِ خنده هایمان در ان کلاس با تو جا مانده.. ان کلاس زین پس ما را خواهد کشت.... ؟ چ کنیم ؟

با چانه های لرزان ..؟ با حجمی که کم می آورد حرفهایزندگی بخش ـت را .

زین پسارامش سبزاز که بگیریم؟ از حرفهای که؟ از چشمهای که ؟ هوم؟

قدرت را ندانستند..؟

× چشم هایت روز امتحان اخر.. خسته بود..چشمهای خسته هم نشانه ی رفتن اند...

ما هنوز نیاز داشتیمت...زیادتر از زیاد...

..استاد؟!..خودت را چ شد وقتی جایی را مجبور به ترک شدی که جوانی ات در انجا سر شد...؟ از خودت بگو :آه..

دعاهای سبزمهمچنان بدرقهــ ی راهت ، مهربان ...

پیوست به این پست:Click

                                                                                  در اواسط بهمن پر تلاطم..


برچسـب ـهـا :,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۱۸
عرفانه میم
MeLoDiC