آن روز که داشتم سریال در چشم باد،فصل جنگل،قسمتی که عباس را به تیر بسته بودند و معشوقش فقط چند لحظه قبل از حکم به انجا رسیده بود و با تمام وجود سعی داشت خود را به عباس برساند و عباس دست بسته فقط نظاره گر بود که چطور معشوقش را میزنند تا به او نرسد، و چند لحظه ی بعد حکم ِ تیر جلوی چشم رعنا را میدیدم.. این در مغزم مدام در رفت و امد بود که قلب ها را چه میشود بعد از جدایی ها که میتوانند زنده بمانند؟ به این فکر میکردم که اگر پرده ها از جلوی چشمانمان برداشه میشد یا دستگاهی اختراع میشد که با ان میتوانستیم رنج ها را زنده و به تصویر تماشا کنیم هنگام جدایی یک قلبِ پر از مهر و وابستگی به کسی که ترکت میکند چه تصویری جلوی چشمانمان روی پرده میرفت؟ بی شک دردناک ترین تصویر جهان میشد.چه بعد از مرگ یا بعد از جدایی هایِ شبه مرگ از کسی که قلبت سرشار از اوست.. و درست زمانی که قلبت از مهرش اوج گرفته است.خواه هرکس که باشد... به نظر من ان فیلم کوتاه یا تصویر چیزی نمیتوانست جز این باشد که قلبی را با تمام توانِ پمپاژش از جای چسبیده شدنش به قلبِ طرف مقابل، شریان می درند و خون تمام دوربین را فرا میگیرد تا ان قلب به صاحبش برگردد.آری.. از نظر من این فیلم کوتاه یا این تصویر جز پاره کردن جای بخیه و تیغه زدن به تمام شریان ها طوری که بوی خون بینی ات را پر کند نمی تواند باشد..به راستی، چرا نمی شود رنج ها را به عینه دید؟ به راستی ، چندبار قلبمان در این تراژدی مرگ بار قرار گرفته و هنوز می تپد؟!..