- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۷۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از حس نوشت هایم» ثبت شده است

اِمای عزیزم ؛

آن روزهایمان را یادت هست؟من آن روزها را خوب ِ خوب یادم هست..یادم هست بچه تر که بودیمپدرچقدر روی عکسهای دسته جمعی و خانوادگی مان حساس بود. همیشه انها را لابلای کتابهای دوست داشتنی اش میگذاشت داخل ِ قفسه.. قفسه اش پر بود از کتاب . اما عکسها را فقط لابلای چند کتاب میتوانستی پیدا کنی که در بالاترین قسمت قفسه ی کتاب هایش قرار داشت... آنقدر بالا که دست ِ من و تو به ان نرسد. یادت هست؟خیلی روی عکسها و نگهداری شان حساس بود... اما بعد از ان جنگ..جنگِ خانمان سوز ِ جهانی لعنتی.. همه چیز بهم ریخت.. ناگاه به خودم آمدم دیدم جایی هستم دور از خانه.. زخمی.. نمیدانستم باید شما را کجا پیدا کنم.. در کدامین بیمارستان؟کدامین قبرستان؟لابلای کدامین خمپاره؟زیر کدامین آوار؟ فقط به زحمت برگشتم.. با بدنی که زخمی بود.. و روحی که زخم های کاری اش زیاد تر شده بود از وقتی شنیده بود " تو ، پدر و مادر جان سپرده اید..." من داشتم میگشتماِما.. در پی ِ خانه ی پدری مان بودم.. اِما.. خانه ی پدری مان را دیدم... از هم پاشیده شده بود.. اتاق کتاب های پدر.. قفسه ی کتاب هایش متلاشی شده بود.. کتاب ها به زمین ریخته بود.. با دیدن ان صحنه تمام زخم های جسمی َم از یادم رفت.. نشستم روی تکه پاره های وسایلِ مادرمان... و شروع کردم یک به یک تمام کتاب ها را ورق زدن.....باید آن عکس ها را بین ان همه کتاب ، حتماً پیدا میکردم... آخر از شما فقط آن عکس ها برای من مانده بود و بس!

راستیاِما؛ میدانی چقدر دلم تنگ است که باز کودک شویم و باز دستمان نرسد به طبقه ی اخر کتاب ها؟

 

 

+ بازنشر در زنگِ انشا.

+ داستانی زاییده ی ذهن ِ بنده، .. برای عکسی که موضوع این هفته بود.این عکس از جنگ جهانی به جای مانده....

+این پسـت تقدیم به تمام "اِما" های جنگ های جهانی که از ان ها فقط شاید دو تکه عکس مانده باشد و بس !

 


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۸
عرفانه میم

برسد به دستِپسرم، دربهشـت؛

پسرک ِ هیچ وقت نداشته ام.. خوب خوب گوشهای کوچک نرمالوی بهشتی ات را به مامان بده.. میخواهد برایت بنویسد ..برای چشم هایت برای دست و پاهای سفید کوچک ـت برای تمام دانه به دانه مژه هایت..برای روح ِ مهربان ـت.. مامان میخواهد آنقدر برایت بنویسد که تو بهشتت را رها کنی بیایی پایین گونه ی مامان را موقع خواب ببوسی.. تو هنوز فرشته ای.. هنوز نیامده ای تا بدانی چقدر سخت ـت میشود این دنیا خب. تو هنوز نیامده ای تا بدانی بعضی رنج ها به استیصالت میکشاند.. بعضی شادی ها پر از هیجانت میکند.. پسرم یک روز می ایی میبینی بعضی ادم ها چقدر تا انتهای بدی رفته اند و بعضی ها چقدر تا انتهای خوبی را طی کرده اند.. پسرم تو خیلی فرشته ای تو هنوز انسان نشده ای تا فرق بدی و خوبی را بفهمی.. باید خیلی چیزها را یادت بدهم. باید یادت بدهم اگر معشوقه ات را در اغوش کشیدی یک چیز را هیچ وقتِ هیچ وقت یادت نرود.. اینکه یک زن به هیچ چیز بیشتر از امنیت و احساس نیاز ندارد.. امنیت را باید بریزی لای انگشتانش.. بعد بنشینی ببینی چقدر مستدام عاشقی ات را میکند.باید یادت بدهم که عدالت برقرار نیست.این تویی که باید دنبال ان بدویی.. یادت بدهم که عشق کم چیزی نیست. با هوس اشتباهش نگیری..یادت بدهم کروات هایت را از بچگی خودت ببندی.. اما وقتی به معشوقه ات رسیدی کمی رهایش کنی.. بعد دستانش را بگیری بگذاری روی گردنت تا او محکمش کند. نمیدانی که چقدر لذت بخش است.یادت بدهم به همسایه ها لبخند بزنی و ساک ِ سنگین زن پیر همسایه را تا درب خانه اش بکشانی. یادت بدهم با حیوانات مهربان باشی. یادت بدهم اگر شکست خوردی.. باید بروی یک جایِ دور.. خلوت کنی. فکر کنی.فکر کنی و وقتی برگشتی دستت را به زانوانت بگیری و بلند شوی..مبادا اشک هایت را کرکسان ببینند..باید یادت بدهم.. خیلی چیزها را.. مثلا اینکه سورپرایز کردن را بلد باشی. سورپرایز کردن های مردانه شیوه ی خاصّ خودش را دارد.. این یکی خیلی خاص است.آنقدر خاص که باید ان را از پدرت یاد بگیری.. قول میدهم پدرت آنقدر شیوه های خاص داشته باشد که هیجان زده ات کند.پسرک جانم.. یادت باشدخداهست. باید همقدمش شوی فقط تا بشناسی َش .. که تا همیشه داشته باشی َش.

خب؟

 

 + بازنشر در زنگِ انشا.

 


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۴
عرفانه میم

"باران مثل کودکی هایم پشتِ شیشه هاست.."راست میگفت.. زنی را میگویم را که زل زده بود به باران ِپشت شیشه ی روبرو ایش..که همچنان داشت شدت میگرفـت ، و میگفت میبینی دختر؟بارانهمیشه برای شیشه هاست.. و برای شیشه ها میماند.. میخشکد.. تنها شی ای که از باران سهم میبرد همان پنجره است..با تمام خاطراتِ قطره به قطره حک شده روی ِآن .. ما انسان ها ته ِ خاطره هایمان از باران اخر ِ سر بغض میشود گوشه ی گلویمان....بعد نگاهش را از باران گرفت و توی چشم هایِ قهوه ای ام زُل زد و گفت... "تمام کودکی هایم نیز پشت شیشه ها جا مانده اند".. من همچنان سکوت بودم.. و گوش شنوای صدای خسته اش... کمی بعدتر چهره اش را از چشمانم به سمتِ قاب عکس های نصب شده رویِ دیوار برگرداند.. عکسِ ِ خودش.. خواهرش...مادر من.. و برادرش را دید.. بغضی کرد.. قهوه ی سرد شده اش را از روی میز برداشت.. و بی انکه در چشمانم نگاه کند جوری که بشنوم آرام گفت"دیدی گفتم تمام بچگی هایم نیز سهم پشت شیشه هاست؟".. و من تلخ ساعت ها به عکسشان خیره بودم...

در حالی که زیر لب زمزمه میکردم یغما را که میگفت "گم کرده ام...تو را... مثل لبخندی در عکس کودکی هایم..." در عکس ِ کودکی هایش..

باران هنوز داشت می بارید...

 

+ بازنشر در زنگِ انشا

+ این داستان فقط زاییده ی ذهن نویسنده(بنده) است.


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۱
عرفانه میم

هیچ چیز ِ دنیا دیگر جالب نبود... و هیجان انگیز حتی. از بُعد ِ خوب قضیه یعنی اینکه اگر بدانیم طرف چه فکری میکند میتوانیم قضاوت هایش را تغییر دهیم ، یا اینکه میتوانیم خوب ُ بد ِ اطرافیانمان را جدا کنیم که بگذریم ، میرسیم به بُعـدهای بدش.. یکی از بـُعد های بدش این است که سرت ، پر از فکر ِ دیگران است.. یا اینکه در واقع نباید با هیچکس باشی چون هر کس یک بعد سیاه در شخصیتش دارد.. اما بدترش این است که هیچ چیز برایت غیر قابل ِ پیش بینی ُ هیجان انگیز نیست.. مثلا اینکهتــواز در وارد شوی ، و من بدانم که پشت دستت چه دست گل قرمز خوشرنگی پنهان کرده ای.. یا اینکه بدانم بعد از بوسه ، چه جمله ای میخواهی به زبان بیاوری..یا حتی مسافرتِ غیرقابل پیش بینی ِ سورپرایزی شکلت را از قبل بدانم..مساوی است با اینکه هیچ وقت بی محابا در اغوشت نمیپرم.. و جیغ نمیزنم...دیگر بعد از اس ام اس های وقتُ بی وقتت درست زمانی که دارم به تو فکر میکنم و تو بی محابا سرو کله ات پیدا میشود ، لبخندِ کش دار نمیزنم.. آنوقت دیگرنه تو من را دوست خواهی داشت نه من تو را..این اصلا خوب نیست...اصلا...خب؟

+ بازنشر در زنگِ انشـا


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۳
عرفانه میم

اینروزها منم و پُر شدن از خواب های ِمتفاوت. هر چه که دوست داشته باشم یا انروز درگیرش باشم را خواب میبینم جدیداً :) مثلا یک شب خواب دیدم شهاب حسینی ِعزیز ِ جان مریض است . و حالش اصلاً خوب نیست. تا صبح داشتم دلداری ِ روحی َش میدادم !! بعد یک شب تا صبحم را بامارسلــّوی برزیلیدر برزیل و اماکن ِ باستانی ِ ان گذارنده بودم! و بعدترمارسلوبا موهای فرفری َش عاشقم شده بود!! یک شب تا صبح را دراستخریکه قرار است برای اموزش شنا در ان ثبت نام کنم ، شنا کرده بودم و با مربی َم دعوایم شده بود! یک شب تا صبح دیگر سر ِ انتخاب طرح ِ فرش برای بافتن بامادرمدرگیر شده بودم!! یا حتی یک شب هم خواب ِ "تـــو"ی ابی - قرمز َم را دیده بودم... این خواب را از همه بیشتر دوست داشتم.تــورا ازشهابهم بیشتر دوست داشتم! یا حتی بیشتر از موهای فرفریِمارسلوی برزیلی. یا بیشتر از طرح های انتخاب شده ی فرش.. یا حتی بیشتر از تمام لذت هایی که در شنا کردن در ان استخر تمیز برده بودم..تــورا از همه ی انها بیشتر دوست داشتم چون آبی - قرمز بودی. چون ، مدام سورپزایزم میکردی.. چهره ی خیلی خاص یا خیلی جذاب مثلشهابنداشتی اما قدت انقدری بلند بود که بتواندمن را درونِ خود مچاله کند.. چهره ای معمولی اما مهربان داشتی.. هیکلت هم ارنولدی نبود اما آنقدریوسعتداشت کهمن را در ان بفشاری.. صدایت مثل رپرهای مورد علاقه ام انقدری کلفت ُ پر خش نبود. اما یک خش جذاب داشت کهدوستت دارمگفتن هایت را زیباتر کند.قد تمام دنیاها.قدّ تمام دنیامیدانی یعنی چه؟ یعنی وقتی بغلم کنی و در گوشم بگویی "دوستت دارم " وقتی محکم در بغلت بفشاری َم وبگویی محدوده ی تو همین جاست. همین ابعاد چند در چند اغوشم...مندر خواب همه چیز داشتم.تــورا داشتم.. توی ابی - قرمزی که تمام دنیایم باشد را داشتم..دیگر چه میخواستم؟ من تمامخواب های خوب دنیارا در کنار ِتــوداشتم .. اصلاً کابوس یعنی خوابــی کهتــورا نداشته باشد... و من هر شب بیتــوکابوس میبینم.. حتّی اگر در ان خوابشهاب ِ جانباشد ...

خوابی کهتــورا نداشته باشد که خواب نیست.کابوساست.. هوم؟

راستی ، در خوابمانموهایمهم تا زیر کمرم بود... این یک نشانه است . نیستبابالنگدراز ِ ابی - قرمزم؟

منخودم را در کنار ِتـــودر خواب داشتم.. با یکلباس خواب حریری ِ قرمز.خوشبختیبیشتر از این؟!

(:

~ مرا از تمام این خوابهای ِ بی "تـو"یی بیرون بکش.. تمام خوابهایم کابوس است..


برچسـب ـهـا :,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۰۵:۲۱
عرفانه میم

مثلاً یکی از همین شب هایی کهــ از اسمان و زمین و غرب و شرق ِ این کره همامتحانروی سرم ریخته است ،یک "تــو"یی باشد که سرم را بگذارم روی پایش بخوابم یک شب تاصبــــــح ..یا نه اصلا سرم را بگذارم کنار سرش بخوابم .. و جزوه هایم زیر پاهایمان مچاله شود حتی.. به چهــ کسی برمیخورد مگر؟ فدایچشـمهایـش:) ..

http://s2.picofile.com/file/7882364408/winter.jpg                                                                                                          

×تو کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟

[ احمد شاملـوی ِ جان ]


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
عرفانه میم

وخدایم چهــ خوب میدانست که تکِ فیوریتِ قلبم در طبیعتش چیست ، بعد درست از روز اول ِ ماهم ، پشتِ هممیباریدبر سرلبخندهایم.. :)  چهــ خوب شروعش کردیخردادمرا.. خدایباران ها.. خدایلبخندها..

..شکرت..

 

http://s2.picofile.com/file/7937794294/b14.jpg                                                                                        

× باران تویی ، به خاکِ من بزن..

[ چارتار]


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۶
عرفانه میم

چقدر دوست داشتم بودی ،بعد  کنار ِ عطر موهایم بعد از هرحمام میماندی.. و مست میشدی..از عطر نرم کننده یشیر و ابریشمش.. بعد می آمدی نزدیک تر با انگشتانت چند سانتی متر بلندتر شدنش را اندازه میگرفتی.. و برایشان جشن میگرفتیم دو نفره کیکِ شکلاتی ِ خوشمره اش را هم خودم میپختم مثلا.. به کجای دنیا برمیخورد؟

 

http://s4.picofile.com/file/7869082789/3.jpg


برچسـب ـهـا :,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۰
عرفانه میم

چقدر دوست دارم تماماردی بهشت هارا ببلعم یک جا. همیشه در دلم اردی بهشت ها یک جای بسیار بسیار خاصی داشته.. جوری که اصلا تمام ۳۱ روزش راسبزببینم حتی.. و ازخردادپر داد خودم نیز او را بیش ـتر دوست داشتهـــ باشم..اصلا او یک بانو ، با موهای بلند و افشان است..با عطری خوش.. با رنگی زیبا...که گویی در یکی از دستهایش مشتی بذر دارد و هر قدمی که برمیدارد بذر میپاشد و همه جا را سبز میکند.. گویی وقتی موهایش را تکان میدهد ،باد درختان را نوازش میکند.. یا وقتی بلند بلندمیخندداسمان اماده ی باریدنِ اشک شوق هایش میشوند..اردی بهشت هازیادی سبزند..زیادی بهشتند..زیادی دوست داشتنی اند.. زیادی خوشبویند.. گویی تمام سال است و یک بهشـت .. اُردی بهـشت هالبخندِ سال ــَند .. جایی که درست بهار به اوج ِ عشق بازیِ خودش میرسد و زمین را بوسه باران میکند.. باید تماماردیبهشت هارا لبخند زد.. تمامش را بلند خندید..تمامش را دامن گل گلی چین دار پوشیــد و چرخید..باید مدام توت فرنگیُ گوجه سبزخورد..باید گیس ها را بافت.. مدادشمعی ها را به دست گرفت و نقاشی کشید.. اصلا باید در اردیبهشت ها هر روزخدارا بوسید.. گویی خدا نزدیک تر میشود..جایی درست میان دستانت.. :)

http://s5.picofile.com/file/8114128450/mood_apple_red_flowers_pink_yellow_hd_wallpaper.jpg

×اردی ـبهـشت ها، بهشتند .. از دستشان ندهیـد .. جدی ـشان بگیرید..مدام در اغوششان بکشید و لبخند بزنید..:)


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۶
عرفانه میم

همه یدامن هایممعطل مانده اند که بیایی تابرایت مدام بچرخمو گل های دامنم را بهپرواز درآورم..

تا به حالرقص گل را در هوا دیده ای؟! ..

 

 

× تو که نمیدانی؛ اماپژمرده شدنِگل هایدامن ـم تقصیر ِ توست! ..                                                                                            


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۵۲
عرفانه میم
MeLoDiC