- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

۷۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از حس نوشت هایم» ثبت شده است

درست زیر همیندرخت هلـو،

که شکوفه هایش تازه سر به در آورده اند

نشسته بودیم ..

چای برایش دم میکردم

ردایی روی دوشم می انداخت .. ،

سیباورده بود برایم سوغاتی

از همان درخت ممنوعه

برایش حافظ میخواندم

لذت میبرد

قهقهه میزد ... ،

آیکُن های اِمیلی

خوابم میبرد بالشتی ازستاره می گذاشت زیر سرم ،

از من مراقبت میکرد .

تنها کسی که بود که "عشق"ـش بی منت و صادق بود با تمام وجود ،

نفس هایش زندگی بود ..

می آمد درست مینشست کنارم ،

از کارهای ان روز ادم هایش میگفت ،

از نجواهایشان از زخمهایشان .. از همه ی همه ی کارهایی که

که در طول روز میدید از انهـا

از همان بالا را

برایم باذوق تعریف میکرد به تمام گفته هایش گوش میدادم

میگفت از ادم هایی که یک روزدوستـش بودند و مخلصانه برایش

بودند با تمام وجود و با یک حرکت

خطا رفته اند و تا اخر عمر به تباهی،

میگفت هر چه کمکشان کردم نه دیدند نه شنیدند ،

ب اینجای قصه که میرسید دردش میگرفت

سیگارطلب میکرد ..

و باز ادامه میداد ..

از "همه " و " همه " میگفت

چقدرذوقهایش را برای شنیدن دوست داشتم ..

تنها کسی بود که "همه چیز" داشت ..

" همه چیـــــــــز "

کامـل ..

 

تنها بود ، اما از تنهایی ـش شکایتی نداشت . ،

تنهایی مختص خودش بود ،

کنارش ارام میگرفتم..

 

اما امروز نه از اندرخت هلوخبری ـست .. ،

نه از ان همه گفت و شنود نه ان همه ذوق..

نمیدانم چه شد ،طوفان امد مرا با خود برد

آن  سوی دنیـا

شاید نشنیدم صدایش را که میگفت :

بلند صدایم کن ..

آیکُن های اِمیلی

 

نمیدانم امروز کجا نشسته ای زیر کدام درخت ..

و برای که میگویی از "ادم" هایت ،

اما این را میدانم که دلم عجیب تنگ ان روزهاست .. ،

تنگ تو .. تنگ تو.....

گمت کردم ..

میشه یکی از اون شکوفه های هلو رو بسوزونم

بیایی پیشم  ؟!

میخواهـم باز چای دم کنم برایت ..

باز حافظ بخوانم

ولذت ببری ..

 

+ سـال نوتون پر ازلبخندای سپید .. پر ازارامش پر ازسلامتی.. :*

* مخاطب این پست :خدا..خدایی به تعریف خودم..

:)

این حس نوشت برا خود ِ خودشه

 اینروزها حس میکنم عجیب کم دارمـش...

با اینکه خیلی وقتاحضورشو حس میکنم و

لبخند سپیدشومیبینم

ولی  حس کردن ِوجودشو

درست کنار رگ گردنمگم کردم ..

 

**  فکر کنید من همان چوپان قصه ی موسی ام

کهخدایش را با چارقد تصور میکرد ...

پس حقی نمیبینم براتون که خدا رو برام تعریف کنید:)

با تشکـر .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۳
عرفانه میم

"بوی عیدی" فرهاد را میگذارد ،صدایش را بلند میکند ،

هیچ هم با خودش فکر نمیکند شاید این دخترک اینج آ ،

خاطراتش .. هوس هایش ..ذوق هایش مثل

پتکی کوبیده شود بر سرش

با این اهنگ!اصلا هم فکر نمیکند ...

روزی این اهنگ،اهنگ ِ همیشگی

بلاگش بود .

"فراتر از بودن"

به او بگویید بلند تر کند صدای موزیکش

را ،

اینبار میخواهم همراهی اَش

کنم :بوی عیدی ، بوی توپ ، بوی کاغذ رنگی ..

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو ! ..

بعد دخترک اشک هایش را با دستش خودش جمع میکند

از روی گونه ـهـای صیقلی شده اَش ،

بگویید خیالش راحت ،

اصلا دخترک سعی هم نمیکند که یاد بیاورد

ذوقی را که برای ۹۱ داشت ...

و چه زود بر باد رفت

طوری که هر روز سرش را بالا ارود ُ

دید نوشته اند :

هنوز یک سال مانده تا بهره برداری ۹۲ .

میدانست ۹۱ سخت است ،

اما برایش جشن گرفت ..سرور به پا کرد ..

که نکند دلش بگیرد "سال ِ طفلکی"

ولی نمیدانست که چه چشم سفید است !

که میگیرد پاچه اَش را و

ول نمیکند ..

حال ، هم که ماهی به دمش رسیده

نمیگذرد ۹۱ ..

برای من هنوز هم "یک سال تا بهره برداری ۹۲

باقی مانده"چون میدانم ۹۲ هم که بشود من هنوز

در بـُهت ِ ۹۱ غرق خواهم ماند ..!

 

 

شاید ناراحت بود که  بیدارنشدم موقع ِ امدنش ..

شاید ناراحت بود که شب قبل ِ "تحویلش"

با کمی اشک خوابیدَم !

شایدکینه ب دل گرفت که ..!

 

بگذریم ..

انقدر  بدی هایت زیاد بود که 

خوبی ـهایت یادم رفت !!

تنها یک خوبی داشتی : چندادم جدید

را به من هدیه دادی ُ بس !:)

برای این ادم ـهای دوست داشتنی ـم

ازت ممنونم:)

اما امسال هم برای

ورود سال جدیدجشن میگیریم..

تا باشد ،

روزهای خوب ما را و شما را !

امسال هم کنار خانواده دعای تحویل میخوانیم .. ،

و هم را میبوسیم ُ

پول های نومیگیریم ،

امسال هم لباس نومیپوشیم !

میدانی؟

آخر میگویند نباید همه را به یک چوب زد .

۹۲..

به استقبالت می آییم

با یک ترس همراه بالبخند..

ما آینده راروشن می انگـاریم ،

تو نیز تمام سعی اَت را بکن ،اما  ما

هنوز "بوی عیدی" گوش میدهیم ،

زیرباران میرویم بدون چتر ،برفرا نوازش میکنیم ، به روی ِ دوستانمان لبخندمیزنیم ،

هنوز بوی تندماهی دودیحس تازه ای میدهد .

هنوز بوی گلبرگ ـهـای یاس را در ریه ـهـامان فرو میکنیم ،

هنوز به اینده مینگیریم ..

هی روزگار !

فکر نکنی ما مرده ایم .

فکر نکنی هر چه بزنی ما زخمی تر میشویم نه !

ما یاد گرفتیم از کفش ـهـایی که به سویمان پرت میشود ،

یک کفش فروشی درست کنیم ..

حالا پشت ِ هم زور بزن .. /

اما یواش تر... .. .

همه ی اینها را نوشتم که بگویم

یادم میماند چه کردی با ما روزگار

نوشتم که بگویم :

*دختر لطیف است ، مراعاتش کن !

مراعاتــــــــــــ را یک سال باید دیکته کنی تا یادت بماند..

روح لطیف دخت های اریایی این سرزمین

درد کشیده را

تقدیس کـُن ..

نه

تحریم !

(:

 

* لبخند هـایتان پایدار :)

 

 

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۴۱
عرفانه میم

 

 

در من دخترکی ست که عاشق است ،

عاشق ِ ان عروسک خرگوش سفید بازیگوشش،

که از مادر شنیده این موجود دوس داشتنی از سیسمونی اش مانده ..

که در عکس ـهـا هم دیده که چه مظلومانه این دخترک خرگوش را 

در اغوش گرفته . .

به نظر می آید خیلی دوستش میدارد ..

خیلی زیاد هم !

حال ، ان خرگوش گوشه ی ویترین کز کرده .. همان طور سفید است اما

قسمت ِ پاهایش دیگر در حال پوسیدن است ..

دخترک نمیگذارد او غصه بخورد ، هر شب بر میدارد خرگوشـَش را

نوازشش میدهد و باز جایَش میدهد کنج ویترین عروسک ـهـای یادگاری اش ،

لباس خرگوشـَش پر ستاره ـهـای رنگیست ،

دخترک را یاد شب ـهـای بی دود زادگـآهـَش می اندازد ،

که حـآل از آن تهران هیچ خبری نی ـست ..که هیچ ،

تازه دخترک زیاد هم از تلویزیون خانه اش میشنود که اسمان سیاه پوش است ..

در دلش میگوید باید برایش دو روز عزای عمومی اعلام کنند اصلا !

دخترک شب ـهـا کنارپنجره اش میرود به خرگوشـَش زل میزند .. ،

و درسکوت با او حرف میزند

خرگوش هم همانطور کز کرده ، نمیداند چرا سخن نمیگوید این موجود دوس داشتنی(:

دخترک ، دیروز اصلا نمیدانست گوشی چیست . ام پی ۳ چیست

امروز هندزفری همدم روز ُ شب هایش است ..

اهنگ ـهـآیی که مدامُ مدام ، در گوش دخترک پلی میشود ُ

او پشت سر هم زیر لب تکرارشـان میکند و

هیچ نمیگوید ،

آیکُن های اِمیلی

دخترک دیروز در اغوش مادر به خرید میرفت

امروز خودش میرود کیف ِ مورد علاقه اش را انتخاب میکند ُ به جای ان پول ـهای کهنه که روی ِ ان

هزارتا چیز نوشته شده بود ، کارت تحویل فروشنده میدهد ،

چقدر دلش هوای ان پول ـهـای کهنه ی ۱۰ تومانی ُ ۵۰ تومانی را میکند ،

که مدام با عکس محو روی ان در نور با دوستانش بازی کند با این که اصلا نمیداند کیست ..

دخترک این روزهـا مواظب است الوچه که میخورد دور لبش نمالد ،

دیروز دست هایش را پر میکرد و بی توجه ب مردم با دوستانش در خیابان لی لی بازی میکرد ..

 

اصلا دخترک  ِ ما یک دوچرخه داشت که هیچ کـَس نداشت .

یک دوچرخه ی خاص .. یک دوچرخه ی باستانی حتـّی ! که با تمام ِ وجود دوستش میداشت ..

که با هیچ دوچرخه ی جدید دیگری که برایش گرفتند عوض نکرد !

پشتی کوچکی داشت دوچرخه ی دخترک ،

صندلی نشیمـَنـَش پهـن بود به میله ـهـای چرخ اَش

هزار هزارمهره ـهـآی رنگی اویزان بود ،

روی ترمزش پر برچسب ـهـای برگردان مختلفی بود که با ذوق میخریدشـان ..

آیکُن های اِمیلی

اصلا کجاست ان دوچرخه . تو میدانی ؟

دادَنـَش به سمساری .. کجاست ان سمساری ؟

تمام دار ُ ندارم را میدهم فقط یک بار دیگر در کوچه های بچگی با ان پروازکنم .

 

دخترک حال که دارد این ـهـآ را مینویسد هوای ِبچگی اش را دارد .

بچگی ای که پـُر  ِ "بی دردی" بود ،

و این در ذهنش وول میزند "از بودن در دوران کودکی ملول میشوند و ارزو دارند زودتر بزرگ شوند و

وقتی بزرگ شدند ، حسرت دوران کودکی را میخورند"

از کدام کتاب بود ؟ هـان .. گفتگو با خدا !

 

ادامه دارد این حس نوشت ـهـای ذهن  ِ دخترک هم چنـان...  .

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۳۰
عرفانه میم

صـبح  توی اون اتوبوس ... ،

اصلا تو حـآل خودم نیستم ی جـا پیدا میکنمُ میشینم ، سرمُ تکیه میدم به پنجره ،

هوا هنوز روشن نـشده درست ،گرگومیشه!

ب آدمای ِ اتوبوس خیره میشـم یکی بیداره یکی خواب ،

شیشه یخ ـه .. لپم ُ میچسبونم بهش محکمتر و  به اسمون خیره میشم ،

چقدر فکرم پر از واژه ـآی در هم برهمه .. نمیتونم جملشون کـُنم ،

اعصابم از دستشون خورد میشه فراریشون میدم بازم میدواَن دنبـالـم !

چرا نمیشینَن کنار هم جملشون کنم ب زبون بیارم ؟!

اوفـ ــــــ . ی مسیج باز میکنم مینویسم توش : سردمه ...

هیچکـس نی ـست تو کانتکس ـهـا که براش بفرستم .. /

میبندم ُ دیلیت میکنم !

دستام دور هم حلقه میشن ..گره ـآی انگشتام کور میشن  ....  گم میشن ..

چقدر بعضی آدم آ رو نمیشه از فکرت بیرونشون کنی

چقدر بعضی رفتار آدما عجیبن ..

و چقدر بعضی آ دوس داشنیُ خاصن ! ..

ب این فکر میکنم که چقدر من "فکر میکنم" .

73552433570257938575.jpg

اومممـ .. ذهنم چقدر خستس از فکر کردن . به این فکر میکنم که اگه ادم فکراش رو پیشونی ـش

نوشته شـن ، چی میشه ؟!

اصلا فکرای من رو پیشونی ـم جا میشه ؟! -

سکوت میکنـم ....

پنجره رو باز میکنم ، باد میزنه تو صورتم ... .

و بادسیلی میزنه باز ... و باز سیلی میزنه

 و من چشمامو بستم ُ دارم ب صدای دریای  ِ موزیکِ تو گوشم فکر میکنم !

و باز فکر میکنمُ فکر میکنم ... .

حتـّی ب کابوسای شب قبل .. به پینه ی دست پیرمرد روبرو..

هوا روشن شده .. روشن روشن.

دیگه الاناس برسم مقصد .. پـاشو دختر بسه .. ! -

 

- حسای شاید خاص بضی روزام زین پس ب دست خط ـآ و دیوارای اینجا سنجاق میشن -

- چقدر از رمزی نـَنوشتن ، لذت میبره این دختری ک من باشم -

به جز دست خطا بقیش رو بدون رمز مینویسم !

(:

 

 

 

 

 

 

 


برچسـب ـهـا :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۵۶
عرفانه میم
MeLoDiC