اتوبوس و من !
صـبح توی اون اتوبوس ... ،
اصلا تو حـآل خودم نیستم ی جـا پیدا میکنمُ میشینم ، سرمُ تکیه میدم به پنجره ،
هوا هنوز روشن نـشده درست ،گرگومیشه!
ب آدمای ِ اتوبوس خیره میشـم یکی بیداره یکی خواب ،
شیشه یخ ـه .. لپم ُ میچسبونم بهش محکمتر و به اسمون خیره میشم ،
چقدر فکرم پر از واژه ـآی در هم برهمه .. نمیتونم جملشون کـُنم ،
اعصابم از دستشون خورد میشه فراریشون میدم بازم میدواَن دنبـالـم !
چرا نمیشینَن کنار هم جملشون کنم ب زبون بیارم ؟!
اوفـ ــــــ . ی مسیج باز میکنم مینویسم توش : سردمه ...
هیچکـس نی ـست تو کانتکس ـهـا که براش بفرستم .. /
میبندم ُ دیلیت میکنم !
دستام دور هم حلقه میشن ..گره ـآی انگشتام کور میشن .... گم میشن ..
چقدر بعضی آدم آ رو نمیشه از فکرت بیرونشون کنی
چقدر بعضی رفتار آدما عجیبن ..
و چقدر بعضی آ دوس داشنیُ خاصن ! ..
ب این فکر میکنم که چقدر من "فکر میکنم" .
اومممـ .. ذهنم چقدر خستس از فکر کردن . به این فکر میکنم که اگه ادم فکراش رو پیشونی ـش
نوشته شـن ، چی میشه ؟!
اصلا فکرای من رو پیشونی ـم جا میشه ؟! -
سکوت میکنـم ....
پنجره رو باز میکنم ، باد میزنه تو صورتم ... .
و بادسیلی میزنه باز ... و باز سیلی میزنه
و من چشمامو بستم ُ دارم ب صدای دریای ِ موزیکِ تو گوشم فکر میکنم !
و باز فکر میکنمُ فکر میکنم ... .
حتـّی ب کابوسای شب قبل .. به پینه ی دست پیرمرد روبرو..
هوا روشن شده .. روشن روشن.
دیگه الاناس برسم مقصد .. پـاشو دختر بسه .. ! -
- حسای شاید خاص بضی روزام زین پس ب دست خط ـآ و دیوارای اینجا سنجاق میشن -
- چقدر از رمزی نـَنوشتن ، لذت میبره این دختری ک من باشم -
به جز دست خطا بقیش رو بدون رمز مینویسم !
-
(:
برچسـب ـهـا :