بعد از مدتی که از خواندنِ کتابهای برچسب ِ طلایی دار و جایزه برده ی امریکا و اروپا و نوبل ادبی برده ها و داستان های خاص اینور ِ ابی ِ الحق و الانصاف معرکه مان، و به قول بعضی ها " کتابهایی که عامه پسند نیستند" و فلان که گذشت، بهتر است بیاییم بنشینیم با خودمان صحبت کنیم و ببینیم "خب،حالا اینهمه کتاب خاص خواندی. انهمه حقیقت ها و نکته های شنیدنی و داستان های پر فروش خواندی.هم توقع ادبی ات بالا رفت هم دیگر عامه پسند(!)نیستی هم اینکه کمی به نوشتن ات کمک کرد.دوتا چیز عایدت شد که فردا پرسیدند"فلانی،فلان کتابِ نویسنده ی ان ور ِ ابی که سال 2014 نوبل ادبی گرفت را خوانده ای؟معرکست."، نگویی"نه..". و کلی هم که خوشحالی کردی ، زمان ان رسیده که کمی به دلت سر بزنی.و ببینی دلت یک سری رمان های معمولی روانِ ساده ی این ور ِ ابی میخواهد.از ان کتابهای پر احساس که در انها احساس، واقعیت است و مثل میم مودب پورها خانواده ها در ان مرفهِ بی درد نیستند..ار کتابهایی که اسمش رمان است و اسمش رمان احساسی ست اما انقدر واقعی ست که حس میکنی کسی رفته زندگی ای را دیده و دارد به زبان خیلی ساده برایت بازگو میکند.. نویسندگان گمنامی که رسالتشان نوشتن رمان است نه جایزه ای برنده شده اند نه نوبل گرفته اند نه نوشته شان ترجمه شده است تا شما به سختی بخوانیدش.. بلکه روان است و ساده. و برای منی که اصلا هیچ وقت به سمت قفسه ی رمان فروشی های قطور و اسم های اجق و وجق(؟) ِ کتابفروشی ها نمیروم فقط تکین حمزه لو توانسته بین این دست کتابهای ساده ی روان نظرم را به خودش جلب کند برای منی که تمام کتاب های کتابخانه ام غیر عامی(!) و پر ُ از حرف است،سه رمانی که از تکین دارم مثل زنگ تفریح های فکری و احساسی ذهنم را خلوت میکند و مرا به خودم می اورد که"هی!توصیف زندگی انقدری هم نیاز به واژه های سنگین ندارد.. "اما چرا به دلم نشسته؟ خب جای سوال ندارد که. بعد از چهار پنج جلد از کتابهای خوب ِ نویسندگان خوب ِ دیگرمان که موضوعات متفاوتی برای شنیدن دارند رفتن به سراغ کتابهای ساده ی نویسنده ای که از دل میگوید و بر دل مینشیند بسیار دلچسب است.گاهی دیگر مغزت می خواهد استراحت کند.. چقدر فکر کند روی واژه های سخت؟ و فلسفه ی پیچیده؟ گاهی دلت روانی و سادگی می خواهد.. این زمانها که فرا می رسد رو دروایستی را کنار بگذاریم. برویم قفسه ی کتابها را به هم بریزیم و یکی از این نویسنده های ساده ی ِ جایزه نبرده را انتخاب کنیم و بخوانیم.. گرچه هر کتابی ارزش خواندن ندارد اما تکین در این سه کتاب ِ این مدلی اش مرا در زنگ تفریح های هر شش ماه ِ کتابخوانی ام به وجد اورده انقدر که واقعی صحبت میکند .. از رنج ها کنار احساس ها از واقعیت های زمان کنار ِ شیرینی ها.. و وقتی به خودم می ایم میبینم ما چقدر سادگی را از یاد برده ایم و درگیر تکلف شده ایم. درگیر واژه های سخت. گاهی زندگی همین واژه های روان است.. که ما چقدر اسان از کنارشان عبور میکنیم!
+ همه جور کتابی بخوانیم. اما هر کتابی نخوانیم..
من برایچشمهایتجهان را به ریخته بودم. من برای رنگِ چشمانت امروز دل کودکانه و بی گناهم را به گوشه ای کشانده و ادبش کرده بودم تا ساکت شود تا هوس نکند ببیند خستگی هایت را.گوش دلم را پیچانده بودم که " یعنی چه؟این دیگر چه جورش است؟" و بعد نشسته بودم برایش روی کاغذ دو دوتا چهار تا کرده بودم و او ساکت و مات ساعتها نگاهم کرده بود، دست اخر نفسی کشیده بودم و با خیالی راحت از اینکه دیگر دست از بهانه ها و نق نق هایش کشیده به گوشه ای پناه برده بودم که استراحت کنم اما کسی انطرفتر با صدای موزیک بلند ماشینش رد شده بود که فریدون میخواند"نگاهت قلبمو برده..هنوزم پس نیاورده.دلم بی تاب چشماته.بیا تا کم نیاورده..." که صدای گریه اش را شنیدم.اخر چرا این اهنگ؟ان ساعت؟ درست بعد از چند ساعت حرف زدنم؟فریدون؟آهنگ نگاهت؟آخ.باز رفته بودم گوشش را پیچانده بودم " که این دیگر چه جورش است..؟" ولی چه فایده؟ نوزاد شیر می خواهد و بهانه گیر ، بهانه ی دست نیافته اش را.. حال من بیایم بنشینم یک ساعت دو دوتا چهارتا کنم.اخرش صدای گریه اش میخواهد امان ندهد.چه فایده؟!.. بیا خودت جوابش را بده.. من از تمام ماشین هایی که همراه با موزیک با صدای بلند از کوچه مان درست بعد راضی کردن دلم میگذرند ، میترسم.. همانقدر که ازرنگِ چشمانت قبل از بهانه گیری ها!
سایه دست هاش را از لابلای انگشتان ام بیرون می اورد و انها را لای موهام فرو میکند و شروع میکند به خواندن شعری که عجیب برای من اشناست :
" من خواب دیده ام کهکسی می اید.. من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام .. و پلک چشمم هی میپرد.. و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم .. کسی می اید.کسی دیگر..کسی بهتر.. کسی که مثل هیچکس نیست و مثل ان کسی است که باید باشد و قدش از درخت های خانه معمار هم بلندتر است و صورت اش از صورت امام زمان هم روشن تر و اسمش ان چنان که مادر در اول نماز و در اخر نماز صداش میکند یا قاضی الحاجات است و میتواند تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را با چشم های بسته بخواند .. من پله های پشت بام را جارو کرده ام .. و شیشه های پنجره را هم شسته ام .. کسی می اید .. و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند و نمره مریض خانه را قسمت می کند و سهم ما را میدهد..من خواب دیده ام.... "
فروغ فرخزاد *
[روی ماه خداوند را ببوس - مسـتور]
آخ .
و قسم به دلهای شکسته که به تو پناه می اورند و جز تو پناهی نمی یابند ...
« متاسفم..من واقعا از اینکه ملحدها نمیتوانند خدا رو تجربه کنند، متاسفم.در تجربه ی خداوند، بر خلاف تجربه ی طبیعت که قانون هاش بعد از ازمایش به دست می آد ، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو ازمایش کنی.حتی باید بگم هر چه ایمانت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت ازمونها بیشتره.یعنی هر اندازه که به خداوند ایمان داشته باشی.خداوند همون اندازه برای تو وجود داره.هرچه بیشتر به او ایمان بیاری،وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه..گرچه هستی خداوند ربطی به ایمان ما نداره اما احساس این هستی کاملا به میزان ایمان ما مربوطه.»
[روی ماه خداوند را ببوس - مستور]
راست گفته بودی.
«نه فقط روزنامه بلکه معتقدم هر چیز دیگه ای که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته بندی نشده رو یک جا به مخاطب ش منتقل کنه ،مضره.رادیو،تلویزیون،روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که اگه نه بمب باران اما مثل باران اطلاعات پراکنده و اغلب بی خاصیت رو بر سر شما بریزند.این که در بازار بورس فلان جا چه تغییری رخ داده یا تلسکوپ هابل اخیرا از دورترین نقاط فضا چی شکار کرده یا اینکه در اثر سقوط هواپیمایی در نبراسکا شصت و پنج نفر کشته شدند یا حتی زارعی دانمارکی گربه ی عجیبی رو توی اصطبل مزرعه ش پیدا کرده که در برابر نور خورشید سبز و در سایه به رنگ خاکستری در می آد، چه فایده ای برای ما داره؟ واقعا دانستن اینکه زنی سه قلو زاییده یا مردی دو کودک ش رو توی وان حموم خفه کرده چه اهمیتی داره؟ باران خبر ، دانایی انسان رو اشفته می کنه و وقتی اگاهی کسی اشفته شد خود او هم درمانده میشه.دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن ارامشی هست که در دانستن نیست. مثلا شما اگه بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می میرید چه احساسی خواهید داشت؟کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند! کار دشواریه ، اما من ترجیح میدم به جای روزنامه خوندن یا تماشای تلویزیون، موزیک گوش کنم یاغزلی از حافظ بخونم.»
[رویِ ماه خداوند را ببوس - مستور]
دیگر ارام شده ای *
+ آن کتاب ، کتاب ِ روی ماه خدا را ببوس ِ مستور ِ جان بود که تکه های نابش در طی پست های آتی اینجا قرار داده خواهد شد..:)