تو ،درست روبروی من؟
سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ
باید ثبت شود شبی را که تا خود صبح اشک بوده و لرزه ، شبی را که با بداخلاقی و بغض تمام به دوازده رسانده ای و همه ی همیشه بیدار زندگی ات، را در خواب فرو کرده تا اشک بریزی تا انقدر اشک بریزی که نزدیک شود تا انقدر نزدیک شود که بنشیند خودش برایت حرف بزند بعد متوجه شوی که چرا دیشب هیچ کس در دسترس نبوده ؟ چرا ؟ چون خودش دستت را برده به سمت کتابخانه ی جادویی ات و خودش دستت را برده سمتِ کتابی خاص. چون حرفهایش را لابلای حرفهای شخصیت ها قرار داده تا تو قرار بگیری.. که حیرت زده شوی از اینهمه نزدیکی از اینهمه "بودن". که صفحه ی اول را باز کنی و با این جمله روبرو شوی" هر کسی روزنه ایست به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود، اگر به شدت اندوهناک شود..."همین جمله بس نیست دیوانگی ات را ؟ ارامشت را ؟ که کنار بکشی و اشکهایت را پاک کنی..کمی بعدترصدایِ اذان.....
برچسـب ـهـا :,,,
دیگر ارام شده ای *
+ آن کتاب ، کتاب ِ روی ماه خدا را ببوس ِ مستور ِ جان بود که تکه های نابش در طی پست های آتی اینجا قرار داده خواهد شد..:)
برچسـب ـهـا :,,,