- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

_ همراه شو ! با هم سقوط میکنیم از لبه ی "بودن" به قعر آسمـان "هفتم" _

- سقـوط به بالا -

من لابلای تمام این سطرها ریخته ام ....
چندسال در بلاگفا نوشتم باقی اش را اینجا از سر می گیرم.(دختِ جوزای سابق)

پیوندهای روزانه

خودت گفتی یه شب خواب دیدی ..

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۳ ب.ظ

خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو مونس رفته اید توی دشت و اونجا صدای خدارو شنیده اید که گفته بود دارید دنبال چی میگردید؟ و تو گفته بودی دنبال تو، داریم دنبال تو میگردیم.. بعد اون صدا گفته بود:

 

«برای پیدا کردنِ من که نمیخواد اینهمه راه بیایید  توی دشت و بیابان.گفته بود من توی سفره خالی شما هستم. توی چروک های صورت عزیز.توی سرفه های مادربزرگ .توی شیارهای پیشونی پدربزرگ. توی ناله های زنی که داره وضع حمل میکنه.توی پینه های دست ادم های بدبخت و فقیر.توی ارزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اونها رو از روزهای نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده.توی عینک ته استکانی چشم های پدران ناامیدی که با جیب ِ خالی ، بچه ی مریضشون رو از این دکتر به اون دکتر میبرند.توی دل دوتا پسر بچه ی دبستانی که سر یک مداد پاک کن توی خیابون با هم دعواشون می گیره. توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه اما از زن و بچه هاش خجالت می کشه.توی دل زن ِ اون تعمیرکاری که دوست داره شب ها که شوهرش از کار برمیگرده خونه ، دست هاش از کار و روغن و گریس سیاه باشه یعنی اون روز کاری بوده و شوهر پولی دراورده و به همین خاطر اول به دست های شوهرش نگاه میکنه ببینه که سیاه ند یا نه ؟ توی دل اون شوهره که اگه دستاش سیاه نباش ساکت میره یه گوشه ی اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمیذاره اون راحت بخوابه.توی فکرهای اون فیلسوف بیچاره که میخواد من رو ثابت کنه اما نمیتونه.توی نمازهای طولانی ان عباد که خلوت شبانه اش رو حاضر نیست با همه ی دنیا عوض کنه. توی چشم های سرخ شده ی کسی که به ناحق سیلی میخوره اما خجالت میکشه گریه کنه.توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پر از خون پسرش رو از جبهه می اورند و فقط به چشمهای پسره نگاه میکنه و صورتش خیس ِ اشک میشه.توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده بود . به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند.توی شرم پدر اون طفل که از زنـش خجالت میکشید اون رو با گلوی پاره به مادرش برگردونه.توی خاک هایی که روی شهید ریخته میشه. توی اشکهای بچه ای که برای اوین بار از درد بی پدری گریه میکنه و حتی معنای یتیم شدن رو نمیتونه بفهمه*. توی تنهایی ادمها.توی استیصال ادمها.توی استیصال.توی استیصال.توی خدایا چه کنم ها ؟ توی خوشحالی شب عید بچه ها. توی شادی عروس ها.توی غم تمام نشدنی زن های بیوه.توی بازی بچه ها.توی صداقت.توی پاکی.توی صفا.توی توبه. توبه های مکرری که دائم شکسته میشن.توی پشیمانی از گناه.توی بازگشت به من.توی غلط کردم ها.توی دیگه تکرار نمیشه.توی قول میدم دیگه بچه ی خوبی باشم.توی دوستت دارم. توی ادمهایی که خودشون شده اند بهشت.توی علی که بهشـت ِ متحرکه. و باز هم توی علی . توی نماز علی . توی اشک هایعلی. توی غم های علی . توی لب های مونس که روزی سه بار مهر رو میبوسه. توی دست های سایه  که هر روز صبح قرانی رو که تو براش خریدی باز میکنه.توی دل شلوغ تو. توی همه دانسته های بی در و پیکر تو. توی تقلای تو. توی شکِ تو.توی خواستن تو.توی عشق تو به سایه.. توی...»

دیگر نمیتواند ادامه دهد.داخل اپارتمان میشود و در را میبندد.احساس میکنم پشت در تکیه داده است و نمیتواند تکان بخورد.لب هام را بر روی در،جایی که خیال میکنم انگشتانش را شاید انجا گذاشته باشد، میبرم و انجا را میبوسم...

 

*آخ.که دو سه هفته ی پیش که پسر خاله ی مان رفت گریه بچه کوچک یتیمش را به عینه دیدم.. به عینه.. به عینه ... آخ .

 

 [روی ماه خداوند را ببوس - مستـور]

 


برچسـب ـهـا :,,

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MeLoDiC