عشق با طعـم کاهگـــل ..
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ب.ظ
کهشـبرا بروم کنار این مقبره ی زیبایش بنشینم.. کهـــ شبم را بروم گم شوملابلای غزلهای ریخته شدهمیان ِسنگ و ستون هایش.. که بروم گم شوم لابلایتاریخ ــو اشعارش.. خوابم ببرد.. صبحکه شود، دیگر نباشم..پرت شوم چندین و چند سال ِ قبل ، صبح که شد ، واژه ای ازاشعارششده باشم ، داخل غزلی که هنوز تمامش نکرده.. واژه ای شده باشم که همان لحظه قلم را در مرکب کرده و دارد مینویسدَش ..
بعد ، سال ها بعد مثل امروز .. داخل ِکتاب ِ حافظیباشم
دستِدخترکِ سنتی پوش
کنار مقبره ی زیبایش درشــب..
× که فقطخدابداند .. چه حسی دارم از پرت شدن به صفحات ِ تاریــخ .. :آه .. که میداند ُ فقط نگاهم میکند..
×تموم حس تاریـــخ ُ توی ِ برق چشات داری ..
[ یزدانی ]
برچسـب ـهـا :,