جیغ واژه ها ..
دردهـآ که رخ مینمایانند ،
خسته که میشوم از هر چه هست ُ نیست
تنها این منم که گم میشوم لابلای ِ سلول های تنم ..
و خیره به سکوتی عظیم با نگاهی به وسعت ِ
امواج خروشان ِیک حسرت!
تنها دلم یک چیز میخواهد ،
و صد چیز نمیخواهد ..
دلم میخواهــد
روی صندلی ِ گهواره ای بنشینم
همان صندلی ای که با تکان دادن،
صدای لخ لخ اش از درد
انگـآر فقط با گوشت تنت کار دارد
برای ریختن ،
و
همان کلبه ی چوبیِ نموری
که صدای چک چک بارانهای دیشب از ناودانش
روی ِ اعصابت منچ بازی میکنند ،
و سکوتی که هر لحظه با صدای نفسم هایم
از هم میگسلد ..
دوست دارم همان ـجـآ ،
درست همان ـجـآ ، فقط من باشم ُ من !!
با یک کتاب به وسعت ِ "بوف کور" ِ هدایت
در دستم و باز خوانی های مجددش توسط صدایی که
گمان میکنم صدای ِ خودم باشد ،
طوری که اخرین بار خودم را کنار کلماتش جا بگذارم ..
و هیچ وقت دیگر سراغ ِ خودم را نگیرم .
تو گویی که انگـار هدایت من راواژهکرده باشد،
من او را زندگی.
گویی تمام دردهای دنیا را جمع کرده باشد
،
و یک ـجـا سرازیر کرده باشد
در یک کتاب!!
دوست دارم
طوری خودم را جمع بکنم و کنار کلماتش
جا بدهم که حروف ـش هیچ وقت،
به زبان نیاوردند :
"مهربان نشستن" را .
اصلا کسی هم نفهمد غیبتم را ،
اصلا کسی هم صدا نکند اسمم را ،
هیچکس نداند من کیستم ،
بی نام باشم ُ بی نشان !
سکوت کنم ُ سکوت..
و صدایی که باز میخواند بوف کور را برایم :
"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح ادم را میخورد... "
و خیسی اشک هایی که نمیدانم درست در کجای
پلکم ته نشین شده اند
که میریزندبی ـهـوا..
و
باز صدای
لخ لخ صندلی
سکوت را میشکند ..
* این متن حرف دل من و یک دوست در یکی از شب های فروردین 92 ست
که توسط من
ساعت2نیمه شب در نـُت ِ گوشی ام نگـآشته شد ..
بغض خوردیم ُ اشک بالا اوردیم آن شب .. ،
و من واژه اش کردم !
*جیـغکلمات را حس کردی؟!