دست خط 63
ناب ترین گلاب ِکـاشان در
باغچه ی ِماست وقتی
باگرمای قدم ـهـای تو
غنچه ـهـاصبح به صبح به
دیگ میروند(:
احسـاسـم نوشت:
+ تـاوان پس خواهی داد ،
احساسی را که گـاز زدی!
+دردمیدونی یعنی چی ؟
یعنی دلتنگ باشی و کاری
از دستت برنیـآیـَد جز
مچاله کردن ِ رو تختی ا ـت.. !
+ در چشمان تو همه رنگ را
میتوان یـافت ،
این را وقتی فهمیدم که بعد از ریختن
اشک هایت یک "رنگین کمان"
پل زد به "مشکی ِ چشمـانـم" .. !
+ قد تمام "نبودن " ـهـایت دوستت دارم،
میدانی که چقدر وسیع است ؟!
+زنگ میزنم
درست مثل آهنـی که
سایه ی حضورتراندیده باشـد .
+ تو بگو من چه کـنم
که کمی پرت شوی ان طرف تر از
حواس لحظه ـهـایم؟
تمام لحظه هایم
پر شده ـست ازیادت..
چه جایی خوش کرده ای تو
در تمام سلول ـهـای مغزی ام.. !
+ آه .
امشبعطر موهایمرا خودم ،
اویزان میکنم
به چوب رختی مبادا
چروک شوند تا زمان امدنـت.
+دست ـهـایم رامیبوسی،
غرق احساسمیشوم .. !
حتی بیشتر از زمانی که
لب هایم راهدف میگیری .
+ماهی تـنگ را کسی بیدار نمیکند ؟
خوابش خیلی سبک است ،
خودم دیدم ،
که روی اب مانده..
+ به قول فاضل نظری عزیز :
ماهی تویی و اب من و تنگ روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر..
مرداب زندگی همه را غرق کرده است
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
+ او راست میگفت که زلیخا مردبود ،
اخر مردانگی و
کوه بودن میخواهد ،
ماندن پای کسی که
تو رانمیخواهـ د ..... .
امـا اونمیدانست که
این روزهـا از تمام زنان سرزمین من یک کوه ساخته شده ،
وگرنه ب زنانگی ِ زلیخا راضی میشـُد.
+خسته ام اززمستان ِ نبودنت،
بهـارَم آرزوسـت ... !
+ همه ی اسفند ـهـارا
دود کرده ام ،
بابا نوئل را هم بوسیده ام و گفته ام برودبخوابد تاسال ِ بعد،
فقط خودم مانده ام و
چشم انتظاری ِ فصل ِ میلادم .. .
+فقط میگذرونـ م.
+ نتم قطع بود نمیخواستم وصلش کنم تا ی مدت ،
اماچند نفر نذاشتـن : )
+ میگم درسا دارن له میکنن منو چون نمیخونم ، .. شما چطور ؟ :دی
مرسی ازقدم آتون... :*