راهی ام..
فردا ،
درست بعد از اخرین امتحان تخصصی دوره ی کارشناسی.درست بعد از خداحافظی با دانشکده ای که لابلای هر اجرش صدای خنده و گریه و خاطره جا مانده... درست بعد از گریه های طولانی از سر ِ مشکلات تمام نشدنی، بالاخره بعد از یک سال و ده ماه صدایم را شنیده ای و من را راهی کرده ای...
فردا می آیم شاه.. پناهم بده..
اشک هایم را لابلای دستانت جا بده...
چقدر دعاهایم با آن سال فرق میکنند ... چقدر بزرگتر.. خسته تر..
* می رویم که بیاییم و باز در بهمن ها زندگی مان متوقف شود.. آخ.
چقدر حرف دارم برایت....
قرارمان صحن ازادی. من. اشک هایم...تو.. پناه ِ دست هایت.
+ بنده ـنوازی کن ُ راهم بده ....
۲۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۱